سلام ِ من به تو ای کوهِ زینب
رسیدم کربلا ای روح ِ زینب
شکسته کشتی ام ای نوح ِ زینب
کجا خوابیده ای مذبوح ِ زینب؟
آورده ام بهر زیارت کاروان را
یک کاروان از یاس های ارغوان را
بالا سر و, پایینِ پا, فرقی ندارد
بنشانده ام پیش تو این قَدّ کمان را
باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
تاروز حشر از حسناتى چنین نوشت
از کشتى وسیع نجاتى چنین نوشت
از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت
تا خانه ی تو هست چرا در به در شدن
کم لطفی است سائل دست دگر شدن
وقتی کریم ها سر سفره نشسته اند
دیگر چرا معطل چندین نفر شدن
ره وا کنید قافله سالار می رسد
یک قافله اسیر عزادار می رسد
برخیز یا حسین سری دست و پا نما
دلبر برای دیدن دلدار می رسد
سائل شدیم شامل لطف وکرم شدیم
خار آمدیم از نفست محترم شدیم
لب وا نکرده حاجتمان مستجاب شد
وقتی دخیل گوشه ای از این علم شدیم
ای جلوه گاه صورت اسماء ذوالجلال
وی شاهراه حق وحقیقت ره کمال
مستجمع جمیع صفات جلالیه
در آینه به یکصد و ده رخ به حق جمال
جنگ با زهر چونکه تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
زهر در واقع اولین اثرش؛
روی هر فرد, خشکی دهن است
حروف, جامه ی اوزان دریده اند زتن
ردیف کرد به اندام شعر خویش کفن
قلم به سینه ی خود می زند ز ماتم او
و اشک می چکد از هر هجا هجای سخن
درگیـرم این ایـام با سودای رفتن
شوق دویـدن ها و امّـاهای رفتن
از صبح تا شب در خیالات رسیدن
شب تا سحر مدهوش از رؤیای رفتن
بزم حسن حال وهوایش فرق دارد
از ابتدا تا انتهایش فرق دارد
اینجاهمه کاره کریم اهل بیت است
آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد
قصد من تا شما رسیدن بود
دست از از غیر تو کشیدن بود
تا تو هستی دلم چه غم دارد
آنکه دارد تو را چه کم دارد