حروف, جامه ی اوزان دریده اند زتن

حروف, جامه ی اوزان دریده اند زتن
ردیف کرد به اندام شعر خویش کفن

قلم به سینه ی خود می زند ز ماتم او
و اشک می چکد از هر هجا هجای سخن

درگیـرم این ایـام با سودای رفتن

درگیـرم این ایـام با سودای رفتن
شوق دویـدن ها و امّـاهای رفتن

از صبح تا شب در خیالات رسیدن
شب تا سحر مدهوش از رؤیای رفتن

بزم حسن حال وهوایش فرق دارد از ابتدا تا انتهایش فرق دارد

بزم حسن حال وهوایش فرق دارد
از ابتدا تا انتهایش فرق دارد

اینجاهمه کاره کریم اهل بیت است
آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد

قصد من تا شما رسیدن بود دست از از غیر تو کشیدن بود

قصد من تا شما رسیدن بود
دست از از غیر تو کشیدن بود

تا تو هستی دلم چه غم دارد
آنکه دارد تو را چه کم دارد

وقتی بنای خلقت دل را گذاشتند

وقتی بنای خلقت دل را گذاشتند
آن را به عشق روی تو شیدا گذاشتند

هر دل که مایل قَدِ سرو تو دلبر است
بهرش کنار, جنّت اعلیٰ گذاشتند

امدم پشت در خانه ی آقای کریم

امدم پشت در خانه ی آقای کریم
میکشم بر سر خود خاک کف پای کریم

در این خانه ز مقدار نباید دم زد
با همه فرق کند شیوه ی اهدای کریم

چادرم پاره شد از بس کشیدند مرا

چادرم پاره شد از بس کشیدند مرا
به گمان خورده شده ساقه ی نیلوفر من

معجرم دست نخورده است خیالت راحت
چادر سوخته چسبیده به موی سر من
شاعر:رضا رسولی

بین این شهر کسی نیست حریفِ سخنم

بین این شهر کسی نیست حریفِ سخنم
دخترت نیستم از طشت خلاصت نکنم
چه شد آخر که تو بی غسل و کفن دفن شدی؟
به تلافیش ببین؛چادر من شد کفنم…

دختر است و بلندی مویش می رسد تا حدود زانویش

دختر است و بلندی مویش
می رسد تا حدود زانویش
از پدر صبح و شام دل برده
با همین پیچ و تاب گیسویش

خاطرات زیارتی هرچند از نظر غالباً نخواهد رفت

خاطرات زیارتی هرچند
از نظر غالباً نخواهد رفت
آخرین بار که حرم رفتم
هرگز از یاد من نخواهد رفت

از من در این مسیر ببین پیکری نماند از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

یه عمره که با قاب عکس حرم

یه عمره که با قاب عکس حرم
شب و روزمو هق‌هق میکنم
بذار اربعین زائر تو بشم
وگرنه از این دوری دِق میکنم

دکمه بازگشت به بالا