“بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران “
من منتظر نشستم در راه تو کماکان
حتی اگر که مردم یک سر بیا سراغم
“کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران”
از بانی این عزا نخواهیم گذشت
از خون شهیدها نخواهیم گذشت
از هرچه که بگذریم تا آخر عمر
از آل سعود ما نخواهیم گذشت
یا رب تو بِکَن ریشه ی این ظلم و ستم را
پیش از همه آن خائنِ مُزدورِ حرم را
یک بارِ دگر فتنه ی عـُمّـــــالِ سعودی
انداخته بر دامنِ ما شعله ی غم را
دل که میگیرد دوچشم تر به دادم میرسد
در زمان فقر این گوهر به دادم میرسد
وسع کم هرگز برای ما فقیران ننگ نیست
دست من خالی که باشدسربه دادم میرسد
گرچه مـقـامِ رَفْعَت او را کسی نداشت
هنگام خشم, رأفت او را کسی نداشت
شمشیر خویش را به عدو داد وقت جنگ
پس شک نکن,مروّت او را کسی نداشت
کینه شعله ها دارد
در دل سر سپرده های یهود
لعنت حق به هر چه وهابی
لعنت فاطمه به آل سعود
داد جگرش ادامه داد علی ست
فریاد گلوش عین فریاد علی ست
هیهات! سفیر بودنش جرمش نیست
جرمش فقط این است که داماد علی ست
عاشقی ادعا نمی خواهد
نوجوان که عصانمی خواهد
چشم خیس و دل کباب بس است
نوکری دست و پا نمی خواهد
تنها ترین امام زمین, مقتدای شهر
تنها, چه میکنی؟تو کجایی؟کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
با لب پاره ؛ لب بام ؛ سلامم به شما
تا بگیرد دلم آرام ؛ سلامم به شما
آخر از عشق تو راهیّ سر دار شدم
ای علی زاده ببین میثم تمار شدم
نامه ای را که نوشتم جگرم را سوزاند….
دست من بشکند این بال و پرم راسوزاند
یک نفر نیست که در کوفه پناهم بدهد…
غیر از این توئه کسی نیست که راهم بدهد
با غربت و غم شهر کوفه همنشین است
حال و هوای غصه اینجا بس عجین است
بیعت شکستن عادت دستان اینجاست
هر روز اینجا یک امیرالمومنین است