گفت با خود کلاغ قصه ی من

گفت با خود کلاغ قصه ی من
آسمان هم مرا نمیخواهد
همه اینجا سفید رو هستند
هیچ کس رو سیا نمیخواهد

صبح ها تا به طلوع و سحر آراییِ شمس

صبح ها تا به طلوع و سحر آراییِ شمس
می نشینم که ببینم همه زیباییِ شمس
آن زمانی که چو طاووس پرش باز کند
فجر صادق شده,بنشین به تماشایی شمس

جام ها بی تاب از رزقِ شراب و باده اند

جام ها بی تاب از رزقِ شراب و باده اند
صحن ها بهر حضور سائلان آماده اند

با امید وصل این جنت تقلا می کنند
ذره هایی که میان راه, بین جاده اند

باید شکست ساغر و از می وضو گرفت

باید شکست ساغر و از می وضو گرفت
باید ز دست بانی باده سبو گرفت
از عرش آمده است… زمین آبرو گرفت
هر عاشقی که باده ی خود را از او گرفت

بر جان عاشقان ولایت خبر رسید

بر جان عاشقان ولایت خبر رسید
نوباوه ی بتول به وقت سحر رسید
از برکتش خدا به گدا بیشتر رسید
امشب ز راه زاده ی زهرا اگر رسید:

میرسد الطاف بر جمع فقیران بیشتر

میرسد الطاف بر جمع فقیران بیشتر
چون عنایت میرسد از سمت سلطان بیشتر

از طبیبان جهانی غصه پنهان میکنم
درد ما را پنجره فولاد درمان بیشتر

از بس شب ولادت تو شاد می شود

از بس شب ولادت تو شاد می شود
از بندِ غصّه , قلب من آزاد می شود

این شهر غم گرفته ی تاریک و سوت و کور
از برکت قُـــدوم تو آباد می شــود

خسته از روزگار بودم که

خسته از روزگار بودم که
به دلم یادی از خدا امد

زیر این قطره قطره ی اشکم
نا خداگاه یا رضا امد

با شوق زیارت تو راهی شده ام

با شوق زیارت تو راهی شده ام

درحوض عطوفت توماهی شده ام

نا واردم اما روی این گنبد زرد

شادم که منم کفترچاهی شده ام

دل ندارد تاب دوری از وطن را هیچ وقت

دل ندارد تاب دوری از وطن را هیچ وقت
ســر ندارد طاقت ترک بــدن را هیچ وقت
پای تا سر بهجتم در آستان قُــدس تو
غم نمی فهمد دلیل این سُخن را هیچ وقت

یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی

یل یکّه ی بی مَثَل مرتضی
مرا بنده کرد از ازل مرتضی
غلام علی هستم و نوکرِ
علی بن موسی الرضا المرتضی

محمد کاظمی نیا

نجل حبل المتین امام رضاست

نجل حبل المتین امام رضاست
همه ی حرف دین امام رضاست

گر بپرسی ز کعبه , می گوید:
قبله ی هفــتمین امام رضاست

دکمه بازگشت به بالا