سرمست از ان شراب تاکم بکنید
ناپاک منم ز باده پاکم بکنید
گر رفتم از این جهان فانی یاران
با نام علی به زیر خاکم بکنید
شاعر:حمید کریمی
ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺪ ﻭﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﻢ ﺯ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺻﻔﺎ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻋﻨﺎﯾﺘﺶ
ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺣﻘﯿﺮ ﻭ ﺫﻟﯿﻞ ﺍﺭﺗﻘﺎ ﮔﺮﻓﺖ
دوش دیدم از لبت پیمانه حاجت می گرفت
از شراب کهنه ات میخانه حاجت می گرفت
عاشقی در گریه می زد حرفهایش را به تو
سرخوشی با نعره ی مستانه حاجت می گرفت
جنگ بازهر چونکه تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
زهر درواقع اولین اثرش
روی هر فرد خشکی دهن است
مست خاطرخواهم و دلداده ای وابسته ام
عهد , تنـها با امیرِ مُلکِ دلـها بسته ام
ذرّه ای خاکم که دارد وسعتی درحدّ دشت
قطره ای ناچیزم و خود را به دریا بسته ام
نشسته است به آیینه أم غبار گناه
نمانده برسر دوشم به غیر بار گناه
قرار بود که با تو قرار بگذارد
کشید نفس دلم را سر قرار گناه
وقتی که شیرخواره ای از دست میرود
در آسمان ستاره ای از دست میرود
خواهی نخواهی ؛ آدم ؛ بیچاره میشود
وقتی که راه چاره ای از دست میرود
ماه خوب عاشقی دارد به پایان می رسد
لحظه ی تودیع مهماندار و مهمان می رسد
آسـمان چشـم های عاشـقان ابـری شده
مثل این سی شب دوباره بوی باران می رسد
از مالک وجودم کی می توان بریدن
چندی به غم سرودن تا کی تو را ندیدن
تقویم لحظه ها را با هر نفس شمردم
در آرزوی آنکه آنی به تو رسیدن
زمین و آسمون بودن
به هم نزدیک تو این شب ها
داره جمع میشه این سفره
کی تضمین داده تا فردا..؟!
ای نخلهای خسته مولای شما رفت
ای چاههای صبر دیگر مرتضی رفت
گلدسته ها را نیست جز اوای ماتم
محراب را ان شور و اهنگ و دعا رفت
هر زمانی در دیارم حس غربت میکنم
میروم مشهد سه روزی استراحت میکنم
ای علی موسی الرضا.ع.هر دفعه میایم حرم
تا دو ساعت با کبوتر هات صحبت میکنم