لطف تو شامل حالم نشود می میرم
امشبم شام وصالم نشود می میرم
این غم و غصه ی تو خواب شب از من برده
این غم و غصه وبالم نشود می میرم
لطف تو شامل حالم نشود می میرم
امشبم شام وصالم نشود می میرم
این غم و غصه ی تو خواب شب از من برده
این غم و غصه وبالم نشود می میرم
باید بنویسند اویس قرن هستم…
در کنج قفس نیز به فکر چمن هستم
در پای تو هرچند که دور از وطن هستم
من را بنویسید گدای حسن هستم
آیت عظمیٰ علیّ و محشر کبریٰ حسن
عالی و اعلا علیّ و والی و والا حسن
حبل محکم مرتضی و بهترین دم مجتبی
عروه الوثقی علیّ و واژه ی زیبا حسن
کسی که درشجاعت داستانی چون جمل دارد
بگو ضرب الاجل اصلا چه ترسی از اجل دارد
کسی که حاتم طایی مریدش بوده قبل از او
کسی که در کریمی سبقه از روز ازل دارد
ما را گدایان کریمان می نویسند
گرد و غبار راه ایشان می نویسند
هرجا که آقایان خلقت سفره دارند
ما را فقیر لقمه ای نان می نویسند
عذرخواهم در غمت حالم پریشان تر نشد
بیش از این, این چشم های تار, گریان تر نشد
صبح تا شب روزه باعث شد کمی عطشان شوم
ور نه با یاد تو این لبها که عطشان تر نشد
چشم آلوده ز پاکی گوهری می خواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری می خواهد
آتش قهرِ خدا هم, سپری می خواهد
مانده در راه خطا راهبری می خواهد
در باز کن که خسته ترین بنده آمده
تنهاو سر به زیرو سر افکنده آمده
همراه با امید به آینده آمده
با این که دیر آمده شرمنده آمده
ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است
بند بند بدنت آه زهم واشده است
چه بلایی به سر صورتت آمدقاسم
وای این نیزه چه سان دردهنت جا شده است؟!
تا زمین قدم برداشت آسمان نوشت علی
آسمان که بر پا شد کهکشان نوشت علی
کهکشان که برپا شد یک جهان نوشت علی
این جهان که معنا شد بیکران نوشت علی
احسان خانواده تان از قدیم بود
آن قدر روی بام شما یاکریم بود
راه تو را نیاز به خدمت گذار نیست
پرده نگاه دار سرایت نسیم بود
غزل عسل شود از نام با مسمایت
و کوه سجده کند پیش قد و بالایت
شوند, پای نگاه تو یوسف زهرا…
تمام اهل زمین خدا, زلیخایت