می شناسند

تو را امواج دریا می شناسند

تو را قوهای زیبا می شناسند

تـو مـال احـمـد آبـاد خدایی

تورا تنها همانجا می شنا سند

ناد علی

 

پدرش حضرت ابوطالب
شعرهایش شنیدنی, جالب
در شجاعت ز کُلُهم غالب
پسرش خوش قلم ترین کاتب

به علی, دل علاقه ای دارد
بَه چه نهج البلاغه ای دارد

مادرش فاطمه است بنت اسد
وصف او رد شده ز حدّ و عدد
پسرش بر تمام سر آمد
در بلاغت مقام صد در صد

جز علی نقطه ای به قرآن نیست
خطبه ای گفته نقطه در آن نیست

کوثری را به شور می بینم
در نمازش حضور می بینم
آسمان را چه جور می بینم
در سه نوبت سه نور می بینم

بَه, به نوری ز چادر زهرا
که مسلمان کند یهودی را

یک یهودی نشسته بر سر راه
دلخوش از لحظه لحظه های نگاه
تا ببیند جمال شاهنشاه
روی ماه علی ولی الله

این یهودی که عاشق مولاست
دفن در وادی مسلمان هاست

نطفة ی ما و انعقاد علی
مادر و زایمان و ناد علی
لحظة بی کسی و یاد علی
من غلامی که خان زاد علی

‍ژِِن این بچه شیعه ها,شیعه…
و دی اِن ایِ خون ما شیعه

شیعه آن هم ز نوع زهرایی
کوثری , مادری و بابایی
غیرتی , حیدری و مولایی
شیعه ی معتقد به آقایی

که صراحی دل به کف دارد
نسبتی با شه نجف دارد

و نجف شُربخانه ی مستان
این گذرگاه دنج بی پایان
یک ضریح هزار تاکستان
صد و ده نی نمک , شکر ریزان

و نجف لابی خداوند است
نرخ این شعرهای من چند است

گفتمت مرد آسمان مانده
حضرت صاحب الزمان مانده
عقل من, عقل این و آن مانده
که چگونه چنین جوان مانده

آمده آن جوان خوش بَر و رو
سرخ لب , سبز گونه ,مشکین مو

او که بر عشق آبرو داده
به دعا حال گفتگو داده
و به دستان می سبو داده
خیر محض است آنچه او داده

خیر , خیر الامور اوسطها
من که مابِین ساقی و مولا

ساقی انگور می دهد به به
جامی از نور می دهد به به
به دلم شور می دهد به به
از همان دور می دهد به به

فاصله بین ما, دو تا دست است
شصت و یک سال علقمه مست است

سامرا کربلای آینده است
کربلا با مدینه پاینده است
قم که از کاظمین آکنده است
مشهد آری بهشت هر بنده است

کربلایی شدم خدا را شکر
من رضایی شدم خدا را شکر

دلم اینجا شکار می گردد
صید زلفان یار می گردد
دور چشم نگار می گردد
یک در اینجا هزار می گرد

یک کیلو صوت یک تُنَم حالا
گوش شیعه اریکسُونم حالا

دوست داری که ابن سینا …یا
اکبر دهخدا ی دانا …یا
طبق قانون , شفا, مداوا …یا
از لغت نامه ای که معنا …یا

شاعری , دکتری , شوی خوش نام ,
بشوی تو حکیم علی خیام

خالد آمد امیر را بکشد
مرد شمشیر و تیر را بکشد
و علیِ دلیر را بکشد
موش آمد که شیر را بکشد .!؟

با دو انگشت و نای ابن ولید,
زرد شد خالد و به خود لرزید

این دو انگشت قصه ها دارد
ذوالفقار است و شکل لا دارد
و حکایت ز لافتی دارد
قدرت بعد مرگ را دارد

این دو آمد ز لابلای ضریح
منقذ افتاد کشته پای ضریح

گر که بر مرکبش سوار شود
وارد بزم کار زار شود
کار دشمن تمام زار شود
دست اگر او به ذوالفقار شود

شیر شرزه عجیب می غرد
ذوالفقار از دو سمت می برد

در یمین و یسار می چرخد
شش جهت را سه بار می چرخد
نصف را شه سوار می چرخد
نصف را ذوالفقار می چرخد

نصفه ای را که تیغ می پیمود
هنر دستهای حیدر بود

نصفه ای را که شاه می جنگید
این دو دیده چه چیزها را دید
تیغ چون رقص نور می رقصید
در فرود آمدن نمی لرزید

کله ای با کلاه می پرد
ذوالفقار است سینه می درد

ذوالفقاری که بی غلاف آمد
تیغ کج را ببین که صاف آمد
تیز و بران و موشکاف آمد
یا علی گفت و در مصاف آمد

ذوافقارش بدون واهمه است
خواهر ذوالفقار فاطمه است

نَه که در سال سی عام الفیل
نه که در کعبه بارگاه جلیل
نه که بعد از پیمبری خلیل
نور او قبل خلق جبرائیل

عدد سی هزار ضرب خودش
یک نُهُ و هشت صفر در جلویش

تازه این سن جبرئیل امین
که خودش گفته با پیمبر دین
و علی بوده پیشتر از این
شاعری می زند چنین تخمین

آخرین حد فکری اعداد
سن حیدر حدود بی بلیارد

من علی را خدا نمی دانم
از خدا هم جدا نمی دانم
بی شریک و یگانه می دانم !
من از این بیش را نمی دانم

علی از ذات حق شده مشتق
آخرش می شود به حق ملحق

 غلامرضا فاتحی

سن حیدر

گر که بر مرکبش سوار شود

وارد بزم کار و زار شود

کار دشمن تمام زار شود

دست اگر او به ذوالفقار شود

دکمه بازگشت به بالا