کم کم عزای ماتمش دارد می آید
عطر نسیم پرچمش دارد می آید
گریه کنان خیمه ی شاه محرم
از راه دارد میرسد ماهِ محرم
کم کم عزای ماتمش دارد می آید
عطر نسیم پرچمش دارد می آید
گریه کنان خیمه ی شاه محرم
از راه دارد میرسد ماهِ محرم
با صد امید وقت دعا گریه میکنی
داری به انتظار شفا گریه میکنی
آب خوش از گلوی تو پائین نمیرود
من درد میکشم،تو چرا گریه میکنی؟
از این دل درد آورتان می آید
اشکی که ز چشم ترتان می آید
اینگونه که بالای سرم میگریید
کم کم نفس آخرتان می آید
دیگر به حال من دوا ارزش ندارد
این اشکهای پر بها ارزش ندارد
من حال و روزم مثل سنگ بین کوچه است
یا که فراوان است یا ارزش ندارد
پا برهنه در بیابان خار اذیت میکند
سوز گرما بر تن تب دار اذیت میکند
گاه ما را حرمله با نیزه اش هُل میدهد
گاه ما را خولی بیمار اذیت میکند
نمیخواهم به روی تن سری را
که باور میکند هر باوری را
تمام فکر من این است در سر
که بندازم از این سر خودسری را