هزار شکر که دارم ولای دُرّنجف
شدم گدای ولای خدای درنجف
.
قلم به هیبت الماس هند آوردم
نوشته ام دوسه بیتی برای درنجف
هزار شکر که دارم ولای دُرّنجف
شدم گدای ولای خدای درنجف
.
قلم به هیبت الماس هند آوردم
نوشته ام دوسه بیتی برای درنجف
دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام
باز هم از کاروان کربلا جا مانده ام
درد یعنی یک نفر جامانده باشد از حرم
مانده ام تنهای تنها با دل وامانده ام
عمری ست در فراق تو با اشک سر کنیم
گریه اگر کم است بگو بیشتر کنیم
جا مانده ایم, حوصله ی شرح قصه نیست
تربت بیاورید که خاکی به سر کنیم