دل و دین

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی

افتاده نخ چادر او دست نسیمی

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم

با دست خودش داده اناری به یتیمی

نسیمی آشنا

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده

و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده

مولای عشق

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

آب از سرم گذشت

ساعات عمر من همگی غر ق غم گذشت

دست مرا بگیر  که  آب از سرم  گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم  ٬ بیا

 بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

دکمه بازگشت به بالا