حال ما را گاه گاهی باده می ریزد به هم
گاه گاهی تربت سجاده می ریزد به هم
هر کجایی می رسم می گویم از آقایی اش
عالمی را عبد نوکر زاده می ریزد به هم
حال ما را گاه گاهی باده می ریزد به هم
گاه گاهی تربت سجاده می ریزد به هم
هر کجایی می رسم می گویم از آقایی اش
عالمی را عبد نوکر زاده می ریزد به هم
تسلیمم ای کریم که زندانی ام کنید
فکری برای بی سر و سامانی ام کنید
بخشش بس است, عمر من بی نوا گذشت
من را مؤاخذه به هوسرانی ام کنید
کریمان همه مات ام البنین اند
فقیر کرامات ام البنین اند
نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ
اسیر مناجات ام البنین اند
از غصه سرتاسر شدی این چند ماهه
دلتنگ پیغمبر شدی این چند ماهه
وقتی شنیدی دست من را صبر بسته
یک پارچه حیدر شدی این چند ماهه
فانی ام… آغاز و پایانی ندارم جز خودت
غیر مقدورم که امکانی ندارم جز خودت
سال ها محتاج نانم از تنور خانه ات
از کسی در سفره ام نانی ندارم جز خودت
غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش… صدایش… گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد