یا ابالمهدی (ع)

پیمبر زاده هستی شیوه ی اعجاز میدانی
بگو با عاشقان قدری از آن اسرار پنهانی

چنان نوری شتابان جاری از اقصای تاریخی
که بخشیدی بیابان را نجات از حجم ویرانی

یا امام رضا(ع)

آشفته تر از من کسی در بین مردم نیست
پیداست در اینجا کسی جز من چنین گم نیست

دورم نکن از خود بیا آتش بزن جان را
این استخوان ها در حد یک مشت هیزم نیست؟

آیینه ی صفات خدا، نورِ واحدند

بعد از هزار نقل حدیث و مباحثه
حل شد دگر به عدل و عدالت معادله

فرمود جبرئیل که ایمان بیاورید
مدح علی ست شأن نزول مباهله

ماه عشق

چه ماه عشق و صفایی چه با اٌبهت بود
به حق که ثانیه هایش پُراز محبت بود

رسید و سفره گشود و به عینه فهمیدم
که خوان مِهر خدا و سرای برکت بود

حسن جانم

ابر رحمت می‌نشیند بر سر دوش نسیم
فصل باران است «بسم الله الرحمن الرحیم»

ای حدیث حا و سین و نون تو آغاز حُسن
السلام ای پیش تو تسلیم، دلهای سلیم

دفترِ شعر دلم

دفترِ شعر دلم باز منور شده است
پَر درآورده قلم مثل کبوتر شده است

دل به دریا زدم از شوق به پرواز پُرم
آسمانم شدی و بال به تو می سپرم

مایه ی آرامش ارباب

در فکر عمو بودی و بیتاب شدی
آیینه ی حق نمای مهتاب شدی
تسکین جهان نام حسین است ولی
تو مایه ی آرامش ارباب شدی

ستون عرش

ستون عرش به شوق تو استوار شده
و خاک زیر قدومت پر افتخار شده

غزل به پای تو احلی من العسل گشته
کلام، روی لبت صاحب اعتبار شده

آقای من

آشفته تر از من کسی در بین مردم نیست
پیداست در اینجا کسی جز من چنین گم نیست

دورم نکن از خود بیا آتش بزن جان را
این استخوان ها در حد یک مشت هیزم نیست؟

اندوه مجسم

غم از نگاهت در زمین و آسمان جاری است
رودی خروشان از دلت تا بیکران جاری است

این غم شبیه هیچ اندوه مجسم نیست
جز اشک بر زخم دلت انگار مرهم نیست

اندوه و ماتم

یک عمر با اندوه و ماتم زندگی کردی
در بزم اشک و روضه و غم زندگی کردی

جریان به جریان زمزمه کردی شهادت را
باران به باران مثل زمزم زندگی کردی

آقای من

غم از نگاهت در زمین و آسمان جاری است
رودی خروشان از دلت تا بیکران جاری است

این غم شبیه هیچ اندوه مجسم نیست
جز اشک بر زخم دلت انگار مرهم نیست

دکمه بازگشت به بالا