((اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی))
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی
((اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی))
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی
برای نجمه برای موسی
چه شاه بیتی خدا سروده
چگونه وصف کسی کنم که
خدا به مدحش زبان گشوده
رضا نشست و به معصومه اش نگاه انداخت
چنان که چشمه ی ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
هر کس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد بزرگ نشد محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
من که جبریل نیستم بانو
از تو گفتن برای من سخت است
کار هرکس نبود کار تو بود
مادر فاطمه شدن سخت است
شاه امروز آفریده شاهکار دیگری
احتیاجی نیست بعد از این به یار دیگری
لشکر ارباب میگیرد وقار دیگری
مرتضی باید بسازد ذوالفقار دیگری
ﺭﻭﺯﯼ ﺷﻌﺮ ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
شاه ﺑﺎﻧﻮﯼ ﮐﻼﺑﯿﻪ ﭘﺴﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﭼﺸﻢ ﻭﺍ ﮐﻦ, ﭘﺪﺭ ﺧﺎﮎ ﻗﻤﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﻗﺮﺁﻥ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﺁﯾﻪ ﯼ ﻣﺤﺸﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
ﻣﻦ ﮐﯿﺴﺘﻢ ﺯﻓﺎﻃﻤﻪ(ﺱ) ﺳﺮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯﺗﻮﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی تو به لب آمده ﺍﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم ازین شهر و روا , نیست بمانم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
به خواب سخت فرو رفته پای همت من
وگرنه اسم کسی از قلم نیفتاده
داشت آنروز زمین قصه ای از سر میخواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند
که پدرزیر لبی سوره ی کوثر میخواند
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن, پدر خاک قمر آورده