غمگینم و راهی کن محضِ طلبِ درمان
محتاجِ گوهرشادم! آقا بطلب مهمان
از روز ازل هستند غیر از منِ دیوانه
حیرانِ تو آهوها٬ پابندِ تو صیادان
غمگینم و راهی کن محضِ طلبِ درمان
محتاجِ گوهرشادم! آقا بطلب مهمان
از روز ازل هستند غیر از منِ دیوانه
حیرانِ تو آهوها٬ پابندِ تو صیادان
آمدم! زانو زدم گریان٬ کنار پیکرت
تازه شد داغ بلایایی که آمد بر سرت
ردّی از خون تو بر خاک و هنوز افتاده است؛
نیزه هایی سرشکسته…سنگ ها…دور و برت
جهان را غیر عشقت یک سرِ سوزن نمی خواهم
دو دنیا را نه با تردید…که قطعا نمی خواهم
بدونِ تو همان بهتر که ظلمت باشد و وحشت
که بی تو قبر خود را لحظه ای روشن نمی خواهم
چشم هایت به همه گفت بیا الّا من
باز شد حاجت یک عدّه روا الّا من
مادرت داده براتِ همه را میدانم
کرده در حقّ همه خلق دعا؛ الّا من
چشمان تو تفسیری از قرآن
سر تا به پا حبلُ ٱلمتین بودی
از سجده هایت نور می بارید
الحق که زین ٱلعابدین بودی
برگرد که حالمان شده نامطلوب
از دست٬ زمان رفت و زمین شد آشوب
با دستِ سکوت٬ بسته شد پنجره ها
در حسرت دیدار تو هر جمعه غروب!
مرضیه عاطفی سمنان
حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه
تحمل میکنم اما وداعِ آخرت را نه
لباست کهنه پیراهن٬ تحمل میکنم باشد
ولی ای عشق غارت کردن انگشترت را نه
از نفس افتاد تا آرام ِ جان در علقمه
ایستاد و بر سرِ خود زد زمان در علقمه
مَشک گریان و علَم افتاد بر خاک و چطور
با لبِ تشنه؛ زمین خورد آسمان در علقمه
از کینه ها گرفت کسی استخاره را
آتش کشید معجر و گوشه-کناره را
می سوخت تار و پودِ تنم٬ تا که عده ای
بردند از تو پیرهنِ پاره پاره را
آسمان٬ خورشید را سمت تو مایل کرده است
وحی٬ حق آورده است و ردّ باطل کرده است
عده ای را محضِ تاییدِ تو قابل کرده است
بد به حالِ آنکه در عشق تو دل دل کرده است
سیاهی رفت چشمانت٬ زبانم از سخن افتاد
شنیدم مقتلت شد خانه٬ اشک از چشم من افتاد
نگاهش فتنه در سر داشت یارِ خانه ات تا گفت:
برایت آب آوردم؛ بنوشش! از دهن افتاد!
راه دادی و دلِ گمراه را آورده ام
چشم هایی غرق اشک و آه را آورده ام
در زیارتنامه جا خوش کرده بغضی در گلو
زیر ایوان٬ هق هق ناگاه را آورده ام