إذن عزا

هر چند گنهکار و شرمنده و گمراهیم
تا فاطمه(س) را داریم محبوبه درگاهیم

از آتش دوزخ ما داریم امان نامه
از معجزۂ نام پُر برکتش آگاهیم

مادرِ من

چه زخمی؛ بی هیاهو… مادرِ من
گرفته دردِ پهلو مادرِ من…

نگو که این جراحت های ِ تازه
ندارد هیچ دارو مادرِ من

یا زینب(س)

تا ابد در اختیارت ذوالفقارِ مرتضی(ع)
هست نام مستعارت ذوالفقارِ مرتضی(ع)

لحن تو کوبنده، نافذ، کاری و بی واهمه…
میشوی با این عبارت؛ ذوالفقارِ مرتضی(ع)

حضرت عشق

آمدی دریا شدی غرق خجالت شد سراب
دستهایت ماه را بیدار کرد از نازِ خواب

باز هم تا ناکجای عرش نورانی شد و
مهربان برداشت دستِ حق نقاب از آفتاب

یا ولی الله

رفته ست با صد شاخه گل خیل گدا امشب
اینجا نباش ای دل برو در سامرا امشب

حاجاتِ خود را دست-چین کن یک به یک بردار
زانو بزن در محضرش با انبیا امشب

أختُ الرضا(ع)

تا کویرِ قم سراغ از ساحتِ دریا گرفت
آمدی و بر لبِ ایران تبسم پا گرفت

آمدی و شهد شد تقدیرِ شوره زارها
تا زمین شیرینیِ نام تو را بالا گرفت

غم ِ تو

زمین یک آهِ شعله ور درآورد
غم ِ تو اشکِ پیغمبر(ص) درآورد

تنت را تیرباران کرد و دیدم
دوباره نیزه ای دیگر درآود

ختم المرسلین

عرش را با ریسه های نور آذین بسته اند
گوشه هر کهکشان یک ماهِ زرّین بسته اند
سردرِ شهر مدینه ذکر آمین بسته اند
دورِ کعبه آیه آیه حمد و یاسین بسته اند

جان جوادت

با حالِ بد؛ بر سر کشیدی تا عبایت را
زهرا(س) مهیّا کرد خرمایِ عزایت را

قلبش چه تیری میکشید و بیقرارت شد
بر کنج حجره میکشیدی تا که پایت را

لحظه های آخر

لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد
اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد…

تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح
بر علی(ع) و فاطمه(س) با حال مضطر خیره شد

بیقرارم

اومدم تا که تو آرومم کنی
خیلی بیقرارم و دلم پُره
نگرانم! میگم این نوکرِ بد
نکنه به درد تو نمیخوره

اربعین را چه کنم؟

حاجت آورده و در پایِ علَم ریخته ام
باز هم بغض ِ گلو را به قلم ریخته ام

قدرنشناسم و عمریست که در هر پابوس
عرقِ شرم در ایوانِ حرم ریخته ام

دکمه بازگشت به بالا