شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
غربت کوچه ها چه سنگین است
گریه ی بی صدا چه سنگین است
مادری بی دلیل ناله نزد
ضربه ی بی هوا چه سنگین است
هوای سینه ی دنیا چو عرش اعلاء بود
و نور عشق میان زمین و بالا بود
مدیحه خوانی داوود می رسد امشب
در این شبی که شفق هم نوای دریا بود
دلسوخته,شبیه دل خیمه ها شده
مانند پاره پیروهنی نخ نما شده
دارم هنوز بر سرم عمامه ای که سوخت
بغض گلوی سوخته ام بی صدا شده
زینب چو دید کرببلا را دلش گرفت
بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت
حسی غریب در دل او جا گرفت بود
آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت
دوره ی غربت دلم سر شد
آسمان وزمین منور شد
حال و روزخراب دیروزم
با کرامات عشق بهتر شد
هوای عشق به سر دارم و دلی شیدا
و چشم های پر از شوق رو به خدا
هوای این دل مجنون چقدر طوفانی ست
چقدر شور تلاطم گرفته چون دریا
با خبر کرد نسیمی همه ی دنیا را
متلاطم شده دیدند دل دریا را
گل سرخی که می از قطره ی شبنم می زد
مست می کرد ز بوی نفسش صحرا را
هوای سینه ی دنیا چو عرش اعلاء بود
و نور عشق میان زمین و بالا بود
مدیحه خوانی داوود می رسد امشب
در این شبی که شفق همنوای دریا بود
لب می زند که مادر خودرا صدا کند
یا حق واژه ی جگرم راادا کند
او ناله می زند جگرمسوخت هیچ کس
گویا قرار نیست به اواعتنا کند
سفره دار قدیمی دنیا
ای کریم شفیعه ی فردا
گنبدت را نگاه می کرم
خوش به حال پر کبوترها