ما از قدیم شهره ی افلاک گشته ایم
زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم
آری به پای مقدم او خاک گشته ایم
ما از قدیم شهره ی افلاک گشته ایم
زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم
آری به پای مقدم او خاک گشته ایم
منی که روز و شب از اشک, چاره می نوشم
دلم گرفت, از این روزهای خاموشم
فراغتی که فراق تو را ز پی دارد
هزار مرتبه سنگین تر است بر دوشم
وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام
گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام
بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات
حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام