شهره ی افلاک

ما از قدیم شهره ی افلاک گشته ایم

زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم

قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم

آری به پای مقدم او خاک گشته ایم  

ای روشنایی سحر فاطمیه ام…

منی که روز و شب از اشک, چاره می نوشم

دلم گرفت, از این روزهای خاموشم

فراغتی که فراق تو را ز پی دارد

هزار مرتبه سنگین تر است بر دوشم

آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟

وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام

گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام

 

بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات

حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام

دکمه بازگشت به بالا