بانوی عالم

ای روزهای تار! ای شب‌های دور از ماه
ای بیقراری‌های دائم با دلم همراه
ای بغض‌هایی که میایید از سفر ناگاه
باری اگر شوق سفر دارید بسم الله

غربت خاکی

قسم به غربت خاکی که فوق تفسیر است
هوای شعر برای بقیع دلگیر است

نفس کشیدن بین غبارها سخت است
سرودن از حرم بی مزارها سخت است

یا صاحب الزمان(عج)

دوباره اشک غم از گونه ام سرازیر است
امام حیِّ من! احیای بی تو دلگیر است

دوباره لیله ی قدر آمد و گمان دارم
مقدر است نیایی؛ فراق تقدیر است

گل نرگس

غمت برای دل مبتلای من کافی‌ست
رسد همین که به گوشت صدای من کافی‌ست

دوباره لیلهٔ قدر آمده گل نرگس
بپیچد عطرت اگر در هوای من کافیست

شب قدره و بیقراری

بازم شب قدره و بیقراری
غلت میخوره رو گونه های خیسم
بازم شب قدره و حاجتام و
یکی یکی با گریه می نویسم

نور علی نور

آسمان می خواهم و حس خوش پرواز را
بال و پر می خواهم و دستی کبوترساز را
همسفر میخواهم و یک فرصت آغاز را
تا خدای نیمه این ماه راهی باز را

بالانشینی

بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایسته وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف های اینچنینی

مادر فاطمه

مومنون آیه های قرآنند
گاه مقداد و گاه سلمانند
چه عرب چه عجم مسلمانند
همه فرزندهای بارانند

سلام ای مادر

دلم می خواست امشب اشک چشمم را خبر می کرد
دلم می خواست دستم خاک عالم را به سر می کرد
دلم میخواست پایم امشب از ماندن حذر می کرد
به قبرستان دلگیر ابوطالب گذر می کرد

تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم

کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم

فاطمیه

مبین ز فاطمیه شورشی در عالم نیست
به روضه راه ندارد دلی که محرم نیست

اگر مصائب زهرا نبود می گفتم
غمی عظیم تر از ماتم محرّم نیست

گوشهٔ چشمت

تمام عمر پی اشتباه می‌گردم
میان راهم و دنبال راه می‌گردم

تو در منی و من آن چشمهٔ سیاهدلم
که بیقرار به دنبال ماه می‌گردم

دکمه بازگشت به بالا