صاحب عزا بیا

اندازه دوماه عزا غم گرفته ام
چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام

پیراهن سیاه تنم را شب فراق
بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام

بهار است و یار نیست

حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست
پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست

نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست
عیدی که بی تو می‌رسد و شرمسار نیست

راه عاشقی

حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد
حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد

سهمش پریشانی‌ست حیرانی‌ست ویرانی‌ست
خواهر که از حال برادر بی خبر با شد

یا رسول الله(ص)

در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز
افکند پرده روی سر مردم حجاز
نور حقیقت از طرف عرش سر زد و
لرزید روی فرش تن هر چه که مجاز

طلوع ماتم

دوشنبه ای که غروبش طلوع ماتم بود
اگر غلط نکنم اول محرم بود

بنا به نص روایت بلای کرب و بلا
عظیم بود و بلای مدینه اعظم بود

غارت زده منم

غارت زده منم که کنارت نشسته ام
غارت زده منم که ز داغت شکسته ام

غارت زده منم که غم یار دیده‌ام
هفتاد تیر از بدن تو کشیده‌ام

زهر جفا

اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد
طشتی از خون دل خویش برابر دارد

چشمهایش به در و منتظر آمدنیست
زیر لب زمزمه مادر مادر دارد

جای سلسله

سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را

نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را

ابتا یا حسین(ع)

وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام
گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام

بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات
حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام

دختر زهرايم

بيقراري هايت از چشمان تارم دور نيست
چشم های اهل معنا در حقیقت كور نيست

سعي در كتمان اسرار جراحاتت مكن
حنجرت را هم بپوشاني لبت مستور نيست

محوِ کمال

شکر خدا که غرق به دریایِ نعمتم
در بارگاهِ توست پُر از عرضِ حاجتم
از برکتِ نگاهِ شما، با ولایتــم
داده ست فاطمه گویا لیاقتم

این ماه

دل‌مرده‌ایم و یاد تو جان می‌دهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان می‌دهد به ما

ماه خدا دومرتبه بی‌ماه روی تو
دارد بشارت رمضان می‌دهد به ما

دکمه بازگشت به بالا