ای که بالای سرت خورشید هشتم روشن است
از نگاه تو تنور نان گندم روشن است
شمع خاموش مدینه تا که در قم روشن است
بر زیارت گاه زهرا چشم مردم روشن است
خدا در آینه اش آنقدر علی را دید
که بر خود از همه نزدیک تر علی را دید
نبی سپرد زمین را به او و هرچه که رفت…
…به سمت عرش خدا، بیشتر علی را دید
از بس شده وصف کرمت ورد زبانم
باز است چنان سفره این خانه دهانم
دنیاست کرم خانه تو ،نیست نیازی
اینکه کسی از آن بدهد راه نشانم
رسید آخر سر پای گفت و گو به گلو
کمان به کینه سخن گفت مو به مو به گلو
پدر علی به علی ایستاد و آخر گفت
جواب تیرِ پس از تیر را گلو به گلو
وقتی که بغض گریه درون صدا شکست
انگار پایه های عرش، به دست خدا شکست
تقدیر دل، شکسته شدن بود از ازل
از ابتدا شکست که تا انتها شکست
احمد همیشه آمدنت را قیام کرد
خود را بدین رویه علیه السلام کرد
آیه به آیه صحبت یکتایی خدا...
ایه به آیه وحی تو را احترام کرد
رسید آخر سر پای گفت و گو به گلو
کمان به کینه سخن گفت مو به مو به گلو
پدر علی به علی ایستاد و آخر گفت
جواب تیرِ پس از تیر را گلو به گلو
آنکه عاشق کرده احمد را دل زهرایی اش
میشود حتما پیمبر مونس تنهایی اش
از چه رو از آن همه اموال یک جا نگذرد؟
آنکه بوده حضرت زهرا همه دارایی اش…….
گفتند بین ما گله انداخت فاصله
وقتی مرا ز حوصله انداخت فاصله
یک نیزه با تو فاصله ام بیشتر نبود
بین من و تو آبله انداخت فاصله
به اذن کوثر تو میزنم به ایوان دست
نمی زنند بدون وضو به قران دست
کسی که پاک نگشته ست با شراب ضریح
به آب دل نکند خوش ,بشوید از جان دست
از آسمان دو دستش عقاب جمع کند
و با بلندی ایوان سحاب جمع کند
نه اینکه با نظرش ذره آفتاب شود
که دور ذره هزار آفتاب جمع کند
نخواست غیر علی هیچ تکیه گاه دگر
اگر نرفت به جز راه عشق راه دگر
برای کشتن او یک بهانه کافی بود
نیافتند به جز عاشقی گناه دگر
- ۱
- ۲