طلای گنبد شهر نجف غزل ساز است
و حس خوب من انگار حس پرواز است
دلم هوایی ایوان عرش حق شده باز
چرا که راه از آنجا به آسمان باز است
طلای گنبد شهر نجف غزل ساز است
و حس خوب من انگار حس پرواز است
دلم هوایی ایوان عرش حق شده باز
چرا که راه از آنجا به آسمان باز است
همیشه جای رقیه ست پای گهواره
و طفل را به بغل گاه جای گهواره …
شروع میشود اینسان صدای گهواره :
بیاورید علی را برای گهواره
ای وای از طنین دعاهای آخرت:
بابا بیا , بیا پدرم … مرد دخترت
بابا بیا , بیا که ببینی چه شد سرم
یا لااقل بیا که ببینم چه شد سرت ؟! …
صدای زمزمه ی جامعه کبیره ی توست
کهچشم ها همه اشک و نگاه خیره ی توست
هرآنکسی که در امواج عشق افتاده
برایعرض ادب در پی جزیره ی توست
قلم زدم به مرکب کنار این فانوس
برای تان بنویسم, برای اقیانوس
نفس برای شما خرج میشود بانو
ولی نفس شده اینجا کنارتان محبوس
نگاه پیر تو انبوه ی از ملک دارد
چقدر چین و چروک رخت ترک دارد ؟!!
چقدر پیر شدی غصه پیرتان کرده ؟؟
بگو که گریه یتان ریشه در فدک دارد
رسیده قافله و چشم های تر دارد
برای ام بنین کاروان … خبر دارد
خدا کند که مراعات سن او بشود
که نقل حادثه بر قلب اوضرر دارد
نشسته اند همه در کمین … تو را بزنند
نگاه کن , بنگر ..و .. ببین !… تو را بزنند
تعجب است همه با علی جدل دارند ؛
به کینه های قدیم آن و این , تو را بزنند
پس از مصیبت در , در بدر شدم , مادر !
همین که از خبرت !! با خبر شدم مادر
نوشته اند : چهل تن به یک نفر ! من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و …
به سمت دست علی هی نگاه می کشی و …
تمام نیروی خود را کنار محسن خود
برای حیدر خود در سپاه می کشی و …