صَبرَاً عَلی قَضائِکَ

سرها به نیزه رفته و تن‌هاست بر زمین
داغی ندیده صفحه‌ی تاریخ این‌چنین

افتاده بود عرش خداوند روی خاک
وقتی «بلندمرتبه شاهی ز صدر زین…»

ای در وطن غریب

ای در وطن غریب
عالم ندیده مثل تو در مرد و زن غریب

از بس که با هم‌اند
دیگر نوشته‌ایم به جای حسن؛ غریب

یا بنت موسی ابن جعفر(س)

ما را خدای حضرت معصومه
خوانده گدای حضرت معصومه

شاعر شدیم تا بنویسیم از
مدح‌وثنای حضرت معصومه

یا امام حسن(ع)

کبوتریم و پی دانه‌ی امام‌حسن
رسیده‌ایم درِ خانه‌ی امام‌حسن

تمام مردم این شهر، شهرت ما را
شناختند به دیوانه‌ی امام‌حسن

جانم حسن

آقا حسن، عزیز حسن، محترم حسن
والا مقام در عرب و در عجم حسن
ذکر لب زمین و زمان دم به دم حسن
هم وقت خنده گفتم و هم وقت غم حسن
یعنی که دم حسن شده و بازدم حسن

مادر

ای باعث آرامش احوال پیغمبر
بعد از تو “عام‌الحزن” شد هرسال پیغمبر

آرامشی در عمق جان خویش حس می‌کرد
هر وقت می‌رفتی به استقبال پیغمبر

رحمت پروردگار

تا ببینم رحمت پروردگار خویش را
می‌شمارم باز جرم بی‌شمار خویش را

روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه
تیره کردم آسمان روزگار خویش را

بابای مهربان

شب رسید و سکوت سنگینی
به هیاهوی شهر حاکم شد
با کمی نان به سمت نخلستان
مردی از جنس نور عازم شد

عزیرم حسین

وقتی به برگ_ سوم شعبان سررسید_
نام تو را نوشت خدا، غم به سر رسید

“اُدعونی أَستَجِب لَکُم” ازعرش خوانده شد
از بخشش گناه خلایق خبر رسید

حسین من

روضه‌خوان از حال رفت
چون مسیر روضه‌اش تا گوشه‌ی گودال رفت

یک‌نفر تا قتلگاه
یک‌حرامی هم به سمت خیمه‌ی اطفال رفت

بابای من

خوش‌آمدی به خرابه
هزارشکر که باسر، سری زدی به خرابه

به احترام تو امشب
وزیده عطر گلاب محمدی به خرابه

کوفه میا حسین جان

نکرده است به عهدش کسی وفا مسلم
رسیده ای به سرانجام ماجرا مسلم

علی ندیده وفا از اهالی این شهر
نشسته ای به امید وفا چرا مسلم؟

دکمه بازگشت به بالا