بابا بیا جان کندن من را نظر کن
بابا بیا فکری به حال این پسر کن
از درد صورت می کشم بر خاک حجره
خاکی تماشای رخ قرص قمر کن
انگارعالم بار دیگر جان گرفته
شادی مجال غم ازاین وآن گرفته
ازابررحمت بازهم باران گرفته
سردارخوبی ها سر وسامان گرفته
ماندهبودم, غیرت حیدر به فریادم رسید
دروداعی تلخ, پیغمبر به فریادم رسید
طاقتمرا خواهش اکبر, در آن ظهر عطش
بردهبود از دست, انگشتر به فریادم رسید
مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت
از دود آه حضرت صادق فضا گرفت
هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
از غصه اش دل پره درد خدا گرفت
بیا به شهر مدینه نگاه را حس کن
به دل سفر کن و نزدیک راه را حس کن
بیا به روی مسیح آفرین حق بنگر
شمیم یوسف بیرون ز چاه را حس کن
تا آن زمان که گردش این روزگار هست
تا آن زمان که روز وشبی برقرار هست
کم یا زیاد بسته به میزان لطف حق
پای پیاده عشق به هر دل سوار هست
خورشیدم و زمان غروبم رسیده است
ابری سیاه هاله به رویم کشیده است
بعد از پدر بلای دو عالم شد ارث من
قسمت به سفره ام غم صد داغ چیده است
دربسترم وخسته ام وتاب ندارم
شبها من ازآن ضربه در خواب ندارم
انگار بعید است دگر زنده بمانم
برگونه به جز گریه وسیلاب ندارم