به نام محبوب خدا،محمد

به نام محبوب خدا،محمد
گل تموم باغچه ها،محمد
همونی که بهش ملائک میگن
پدر بزرگ کربلا،محمد

یا نبی الله

تَفَأُل میزدم دیدم که در هر سطرِ افسانه
نوشته مصطفی شمع است و الباقی چو پروانه

زمین مکه از بس مِیلِ دیدارِ خدا را داشت
قَدم بر رویِ خاک آورد آن معشوقِ دُردانه

یا رسول الله مدد

وقتی که آمنه به محمد سلام گفت
یعنی در آینه به محمد سلام گفت

آن دم گشود دست و پسر را بغل گرفت
یعنی ستاره بود و سحر را بغل گرفت

آقای من

دیوانه می شویم که زنجیرمان کنی
تکرار می شویم که تکثیرمان کنی

تو آمدی که بر سر این سفره کرم
با لقمه های حضرتیت سیرمان کنی

آه

خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمده‌ست کنارش دو اخترش

آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جان‌ها فدای بغض نفس‌های آخرش

وای وای

در کوچه ی وصال زبس من دویده ام
اینک کنار مضجع پاکت رسیده ام

ای در تراب خفته ببین زینب آمده
شاید به جا نیاوری ام قد خمیده ام

حسین جان(ع)

پیگیر ماست روز قیامت محبتش
نوری که می‌شوند همه محو شوکتش

با سنگ دل نخورْد محک گوهر حسین
آنجا عیان شود به همه قدر و قیمتش

أخی أُختک فداک

مثل هلال بود که نوری شکسته داشت
آن خواهری که قلب صبوری شکسته داشت
کوه غیور بود و غروری شکسته داشت
آیینه کاروان بلوری شکسته داشت

عجب کاروانی

عجب کاروانی شد این کاروان
پای غصه های تو از تاب رفت
ما هشتادو چارتا بودیم رفتنه
ولی کم کم این قافله آب رفت

بابای خوبم

گرچه در این خرابه دگر احترام نیست
شکر خدا ولی خبر از ازدحام نیست

بوی غذا تمام محل را گرفته است
اما برای اهل نبوت طعام نیست

باب حاجات

ماه شام است که در وقت سحر می‌آید
این رقیه ست که زینب به نظر می‌آید

روی تیغ دودم گریه و آهش نقش ِ
ها علی بشر کیف بشر می‌آید

واویلا

ساعتی مانده که از پشت به نیزه بزنند…
دهنش باز کنند تیر به حلقش بزنند

ساعتی مانده که با راس پسر بازی کنند
پیش چشم پدرش بر دهنش پا بزنند

دکمه بازگشت به بالا