“گرنظرافتدم به تو,چهره به چهره روبه رو
شرح دهم فراق تو,نکته به نکنه موبه مو,,1
زشرم روی ماه تو,به چهره پرده میکشد
اگرکه پرده افکنی,عیان کنی به ماه,رو
“گرنظرافتدم به تو,چهره به چهره روبه رو
شرح دهم فراق تو,نکته به نکنه موبه مو,,1
زشرم روی ماه تو,به چهره پرده میکشد
اگرکه پرده افکنی,عیان کنی به ماه,رو
در دلم شوق وصالت را سراسر داشتم
آرزوهای قشنگی باتو در سر داشتم
سعی کردم آنچه تو میخواستی باشم پدر
تا بگویی دختری مانند مادر داشتم
ناگاه از آن سیاهی, زد شعله ای شراره
روشن شد عرش اعلی, با چارده ستاره
از بین انجمن سبز, می شد یکی پیمبر
یک نور فاطمه شد, یک نور نیز حیدر
آقای جمعه های غریبی ظهور کن
دهلیزهای شب زده را غرق نور کن
یگ گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق
یا باز گرد یا دل ما را صبور کن
آقا چقدر فاصله , اندوه , انتظار
فکری به حال این سفر راه دور کن
آقا اگر که آمدی و عاشقت نبود
یک فاتحه نوازش اهل قبور کن
محمد ناصری
چشم زمین به راه تو تر شد,نیامدی
دنیااگرچه زیر و زبر شد,نیامدی
گفتم بیا,اگرچه زمین غرق ملجم است
قربانی توسینه سپرشد!نیامدی
گهواره ای می جنبد و عالم اسیرش
بابا تصدق می کند هستی فقیرش
دلداده لیلا و علی هم گشته دلبر
اکبر به دنیا آمده الله اکبر
مادرم گفت که شیر من حلالت اما . . .
شرطش این است که جان جز ره جانان ندهی
من به عشقی به تو شیر داده ام , نامردی . . .
در ره عشق اباالفضل ع اگر جان ندهی
محمد هاشم مصطفوی
دل را نبوده در ره عشقت ملال کم
از بس به ذات توست مسیر وصال کم
هر قدر هم که مادح و شاعر شود زیاد
نشنیده باز گوش تو الفاظ لال کم
بر روی تخته بود ولی پیرهن که داشت
هنگام دفن , پیکر پاکش کفن که داشت
از بس که زَجرِ دوره زندان کشیده بود.
پیکر نمانده بود, ولی نیمه تن که داشت
آقا برای بوسه دختر دهن که داشت…
رسول ملکی
بر روی تخته ای بدنش را گرفته اند
حمال ها به دوش, تنش را گرفته اند
باچشم پر ز اشک تمام ملایکه
بر سینه داغ سوختنش را گرفته اند
رسول ملکی
قبل هجران تو آقا ما به هجران رفته ایم
خود سرانه کو به کو دنبال شیطان رفته ایم
یک هزار و سیصد و چندی است غیبت خورده ایم
تو تماما حاضری و ما به هجران رفته ایم
عالم اگر قطره است, دریا میشود زینب
اشک علی و اشک زهرا میشود زینب
صبر حسن در اوج, معنا میشود زینب
سرجمع, مجموع دو دنیا میشود زینب