عاقبت دردم دوا خواهد گرفت
دست تو دست مرا خواهد گرفت
هر شب “اللهم عجل…” خوانده ام
روزی آخر این دعا خواهد گرفت
عاقبت دردم دوا خواهد گرفت
دست تو دست مرا خواهد گرفت
هر شب “اللهم عجل…” خوانده ام
روزی آخر این دعا خواهد گرفت
پشت در میزدند مادر را
بی خبر میزدند مادر را
یک نفر بود پشت در اما . . .
صد نفر میزدند مادر را
دست بردار از سر این میخ که بی فایدست
بر نخواهد گشت محسن پس علی جان صبر کن
سلام حضرت باران اجازه می خواهم
و با اجازه تان شعر تازه می خواهم
برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست
برای عشق سرودن بهانه لازم نیست
دل از هوا و هوس ها بریده اند اینان
شراب لم یزلی را چشیده اند اینان
تمام هستی شان را به کف گرفتند و
متاع جنتشان را خریده اند اینان
میشود قافیه هربار,به تکرار على
مینویسد قلمم حیدر کرار على
میدهد دست و قلم شعر گوهربار على
میرسد عاقبت این عشق به اجبار على
همواره در برابر لیلی جنون کم است
شیرین اگر تویی به خدا بیستون کم است
تنها دلیل کثرت شاعر تویی, ولی
هر قدر شعر گفته شده تا کنون, کم است
سحر گهی که خدا در حرم هویدا بود
ز مکه عطر دلاویز عشق, افشا بود
ز سیل رحمت حق, عالمی مصفّا بود
حریم امنِ حرم, رشکِ عرشِ اعلا بود
وقتی حریم ها همه از هم گسسته بود
عدل علی حسابرس چهار دسته بود
“تزویر و زور و زر و تحجر” که جمعشان
تصویرساز واقعه ای ناخجسته بود
تو بوده ای ز روز ازل از کریم ها
مهمان سفره ات شده ایم از قدیم ها
امشب بکش تودست نوازش براین سرم
در انتظار لطف تو هستند یتیم ها
از بس که ندارم غمِ دیدار شما را
گویا که رها کرده دلم کار شما را
آن روز نیاید که گناه منِ عاشق
آزرده کند چشم گُهربارِ شما را
همینجا بود قامت دال گشتم
پریشان راهی گودال گشتم
همینجا بود حرمت را دریدند
همینجا جسمت پاکت را کشیدند