غربت

 

شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی

کمی ز غربت خود را برای من گفتی

 

چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی

چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی

 

گرد و خاک

 

در دلمآتشی از داغ تو بر پا شده است

بیشتراز سر ِ شب زخم سرت وا شده است

 

لختهخون بسته ببین چادر مادر امشب

قامتتسرخ شده قامت من تا شده است

 

صورت خونین

ای که ازصورت خونین تو غم ریخته است

با تماشایتو یکباره دلم ریخته است 

چه به روزسر تو آمده آخر بابا

سرت ازضربه شمشیر به هم ریخته است 

گدای شاه جهانم

گدای کوی شمایم همین مرا کافی است

برای نوکرتان منصب گدا کافی است

همیشه آن چه طلب کرده ام به مندادی

همیشه آن چه به من داده ای شماکافی است

مقطع الاعضا

همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد

غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد 

آن چناننیزه فرو رفت میان تن او

در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد 

ابن الکریم

ما از ازل به جز تو هوایی نداشتیم

چشم امید جانب جایی نداشتیم

آواره میشدیم در این شهر بی پناه

جایی اگر به زیر کسایی نداشتیم

دیدم پدر نیست …

از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست

آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست

دیدم همه شمعند در تاب و تب او

اهل حرم جمعند دور مرکب او

کــودکی مثل حسن رؤیایی

جامه ایسبز به تن پوشیده

کــوچه رایک  تنــه می آرایــد

مردم شهربه هم می گویند:

«شاد بودنبه علی می آید»

یاعلی , پدر شده ای

صـدایِگــریــه یِ نــوزاد در فضــا پیچــید

بِگفتقابله اش:«یاعلی , پدر شده ای» 

بگـــیــردر  بغــلت طفلِ کوچکِ خـــود را

عجب! زمادر او دستپاچه تر شده ای ! 

تشنه بود

تشنه بود و به خاکها خونش

از رخ و گونه و جبین میریخت

یکنفر خنده کرد به تشنگی اش

پیش او آب بر زمین میریخت

نوکران حسینی

ما قبل خلق گشتنمان مبتلا شدیم

پیش از الست عاشق روی شما شدیم

ما خاکمان ز گرد و غبار قدوم توست

از هرچه هست و نیست به جز تو جدا شدیم

بلند شو برادر …

بلند شو برادر بگو مرا نبرند

بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند

عموی خوب رقیه بلند شو مگذار

که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند

دکمه بازگشت به بالا