زحمتی دارم برایت ای فلک جان حسین
می شود روزی اشکم را ز بارانت دهی؟
محمدمهدی عبدالهی
ش
زحمتی دارم برایت ای فلک جان حسین
می شود روزی اشکم را ز بارانت دهی؟
محمدمهدی عبدالهی
ش
جگرم سوخته از زهر جفا مادر جان
به شرار دل من گریه نما مادرجان
توبیا تا که برای تو بگویم منصور
با جگر گوشه تو کرده چها مادر جان
کس نگفتا به عدو سبط نبیم با من
خانه ام را سوختند و سوخت جانم , چون علی
ظـالـمـان بـستـند مـحکـم بـازوانـم , چون علی
پـابــرهـنـه , سـربـرهنـه , بی عبـا , درکـوچـه ها
می کشاندند و پر از خون شد دهانم , چون علی
دشمن از خوف به خود میلرزید
علت این بود اگر پنهان شد
تیر بر دیده پاکت چو نشست
کار دشمن به نظر آسان شد
هر چه من داد زدم , باز صدایم نرسید
قطره ای آب به این خشکی نایم نرسید
ضربه ای بر دهنم زد که من آرام شوم
به خدا کر شده دشمن که نوایم نرسید
در شهر کوفه اندکی بوی خدا نیست
بر پشت بام هایش به جز سنگ جفا نیست
اهداف سنگ هایی که می آید تو هستی
حتی یکی از سنگ ها هم در خطا نیست
بس که نیزه به طواف قمرت ریخته استب
دور و اطراف تنت, بال و پرت ریخته است
اثر ضرب عمود است اگر می بینم
به روی شانه ات اینطور سرت ریخته است
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست
بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست
از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر
در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست
بر سر دارم و از سوز غمت میسوزم
تا بیایی به رهت دیده خود می دوزم
از سر دار به لبهای پر از خونو درد
زیر لب ناله زدم عزیز زهرا برگرد
ندارد عاشقى عشق فراوانى که ما داریم
ندارد هیچکس لبهاى عطشانى که ما داریم
فداى آخرین لبخند ناز اصغرت گردد
سرِ از تن جدا و جسم بی جانى که ما داریم
نیزه ای در دهن شه جا شد
کمر خواهرش از غم تا شد
بند های بدن از هم وا شد
تکه تکه پسر زهرا شد
یک نفر انگشترت را می برد
دیگری بال و پرت را می برد
گرگی از بالا سرت رویت درید
می جوید و پیکرت را می برد