دیدم پدر نیست …

از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست

آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست

دیدم همه شمعند در تاب و تب او

اهل حرم جمعند دور مرکب او

کــودکی مثل حسن رؤیایی

جامه ایسبز به تن پوشیده

کــوچه رایک  تنــه می آرایــد

مردم شهربه هم می گویند:

«شاد بودنبه علی می آید»

یاعلی , پدر شده ای

صـدایِگــریــه یِ نــوزاد در فضــا پیچــید

بِگفتقابله اش:«یاعلی , پدر شده ای» 

بگـــیــردر  بغــلت طفلِ کوچکِ خـــود را

عجب! زمادر او دستپاچه تر شده ای ! 

تشنه بود

تشنه بود و به خاکها خونش

از رخ و گونه و جبین میریخت

یکنفر خنده کرد به تشنگی اش

پیش او آب بر زمین میریخت

نوکران حسینی

ما قبل خلق گشتنمان مبتلا شدیم

پیش از الست عاشق روی شما شدیم

ما خاکمان ز گرد و غبار قدوم توست

از هرچه هست و نیست به جز تو جدا شدیم

بلند شو برادر …

بلند شو برادر بگو مرا نبرند

بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند

عموی خوب رقیه بلند شو مگذار

که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند

جلوه ی نگاه تو …

اگر به جلوه برآید نگاه محشر تو

تمام سجده نمائیم در برابر تو

خدا برای خودش آفرید حیدر را

تو را برای علی زاده است مادر تو

خورشید پشت ابر

یارم به جلوه آمد و ما را به ناز کُشت

با خنده زنده کرد و به یک غمزه بازکُشت

خورشید پشت ابر شد و غایب از نظر

ما را فراق یکّه سوار حجاز کُشت

ای خسرو خوبان

بیمار دو چشم تو به دنبال دوا نیست

غیر از تو کسی یار دل خسته ما نیست

ما را که به جز یار نداریم اگر که

از درگه دلدار برانند روا نیست

ای در هوای پاک

ای در هوای پاک نگاهتسلامها

نامت نداشت سابقه ایبین نامها

ماهی قلب کوچک ما راگرفته ای

در موج دست آبی خود صبحو شامها

حسن می شدیم

اگر یکتبسم, حسن می شدیم

 مریدخصال حسن می شدیم

 دلروشنش را ورق می زدیم

 وبا نور او هم سخن می شدیم

اسیر سفره افطار

وقتی اسیر سفره افطار  می شوم

غافل زطعم جلوه دلدار می شوم

بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار

پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم

دکمه بازگشت به بالا