من تو اندازه ای نیستم که بگم …
قدر عزتی رو که داری بدون ….
من فقط یه لنگه کفش ساده ام
که بودم یه سال ، پای یه روضه خون
حقت بهار بود ، خزانت شدم ببخش …
آتش گرفتم آتش جانت شدم ببخش
تقصیر تو نبود که بازوی من شکست
گفتی نیا، ولی نگرانت شدم ببخش …
پروانه ها جمعند، دور شمع خانه
اشکند در پای وداعی عاشقانه …
در نیمه ی شب مادری تشییع می شد
آرام بین بغض های کودکانه …
قطره باش و تا ابد ، در خویش دریا را ببین
زیر پای مرتضی عرش معلی را ببین
عمر ما با خاطرات رو به ایوانش گذشت
در نگاه زائران ، شوق تماشا را ببین
اوصاف آقای کرم جز منقبت نیست
غیر از رضای دوست ، کاری مصلحت نیست
از من گذر کن ، دستگیرت می شود او
آری جدایی علتش جز معصیت نیست
از کرده ی خود شدم پشیمان ، دورم
از دایره ی رحمت یزدان دورم
از خانه تو گذشتم و در نزدم
من دست نیازم و ز دامان دورم
بنشینید و سیر گریه کنید
گریه بر این شکسته بال کنید
بی بنینم ، شما به رسم وفا
پسران مرا حلال کنید …
در خلوت شبانه ی ما پا گذاشتی
منت به بی کسی شب ما گذاشتی
نالایقی من به حضور تو می رسید
دیدار را به شاید و اما گذاشتی
نیستی، کنج خرابه رغبت اعجاز نیست
بال اگر باشد شکسته لذت پرواز نیست
حرف ها دارم فقط یک شب در آغوش منی
دیده ات را باز کن که وقت خواب ناز نیست
سوره مریم به روی نیزه ها تفسیر شد
آب وقتی به حرم آمد که خیلی دیر شد
یا عزیز الله چشمت را روی نیزه ببند
نان خشک انداختند و دخترت تحقیر شد
زندگی تلفیق شیرینی از اشک و خنده هاست
اشک، اصل روزگار از همه دل کنده هاست
از همه دل کنده ها آغوش را حس می کنند
کربلا آغوش گرم از حسین آکنده هاست
ای سری که در سحر با دخترت هم صحبتی
شب نرو جای دگر، شام غریبان دعوتی
به عمو جانم بگو شد مجلس تدفین بیا
غیرت الله حرم، از نیزه ها پایین بیا