دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…
سخت است خواهری ز برادر جدا شدن
با دلهره کنون که بغل می کنی مرا
یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن
دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…
سخت است خواهری ز برادر جدا شدن
با دلهره کنون که بغل می کنی مرا
یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن
با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند
جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند
من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را
بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند
خون ریخت , قلوه سنگ به روی سرم که خورد
زینب دوید , روی زمین پیکرم که خورد
برخاستم مقابل آنها بایستم
نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد
این چه ماهی ست که خون صورت او پوشیده ؟
این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیده ؟
این چه سروی ست تبر خورده شکسته ساقه ش ؟
این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیده ؟
لشکر کوفه به اشکبصرم می خندند
همه دیدند شده خونجگرم می خندند
نخل امید مرا چون کهز ریشه کندند
دور تا دور تن گلپسرم می خندند
آن کودکی که در دلمیدان امان نداشت
تاب گلوی خشک وراآسمان نداشت
می خواست یک کلامبگوید که تشنه ام
اما هزار حیف که طفلیزبان نداشت
بیتاب شد چو عمه ی خونین جگر عمو
منآمدم که از تو بگیرم خبر عمو
دراین همه بلا به خدا خیمه ماندنم
آتشزند به جان و دلم بیشتر عمو
باباسلام گوشه ی ویران خوش آمدی
درمحفل غریب یتیمان خوش آمدی
باباسلام پس تو چرا دیر آمدی
حالاکه شد سه ساله ی تو پیر آمدی
نیمه ی شب ماه تابانآمده
گوشه ی ویرانه مهمانآمده
خانه ام را آب و جارومی کنم
فرش راه یار گیسو میکنم
بی تاب شد چو عمه ی خونین جگر عمو
من آمدم که از تو بگیرم خبر عمو
در این همه بلا به خدا خیمه ماندنم
آتش زند به جان و دلم بیشتر عمو
نام تو بلند است به هرجا , خبری هست
هر جا که کریم است , گدا پشت دری هست
ما مشتری درهم اجناس تو هستیم
در کیسه بریز هرچه غم و خونجگری هست
عمری ستپا به پای شما سینه می زنیم
با نوحههای کرب و بلا سینه می زنیم
یا مثلتو به صبح و مسا گریه می کنیم
یا مثلتو به صبح و مسا سینه می زنیم