افتاده زیر پا

از دیده تا رفتی و  نا پیدا شدی تو

در لابلای جمعیت تنها شدی تو

یک نیزه اول بی هوا روی سرت خورد

ای احمدم اینجا خود مولا شدی تو

جسم پریشان

لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند

همه دیدند شده خون جگرم می خندند

نخل امید مرا چون که ز ریشه کندند

دور تا دور تن گل پسرم می خندند

رد پا

بس که شمشیر تنم خورد ز پا افتادم

ای عمو جان به کنارم تو بیا افتادم

جای قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود

باورت نیست ببینی به کجا افتادم

حیف است

دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…

سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

با دلهره کنون که بغل می کنی مرا

یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن

نیزه پشت نیزه

با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند

جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند

من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را

بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند

که خورد

خون ریخت , قلوه سنگ به روی سرم که خورد

زینب دوید , روی زمین پیکرم که خورد

برخاستم مقابل آنها بایستم

نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد

تن پاشیده

این چه ماهی ست که خون صورت او پوشیده ؟

این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیده ؟

این چه سروی ست تبر خورده شکسته ساقه ش ؟

این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیده ؟

لشکر کوفه

لشکر کوفه به اشکبصرم می خندند

همه دیدند شده خونجگرم می خندند

نخل امید مرا چون کهز ریشه کندند

دور تا دور تن گلپسرم می خندند

اتمام حجت

 

آن کودکی که در دلمیدان امان نداشت

تاب گلوی خشک وراآسمان نداشت

می خواست یک کلامبگوید که تشنه ام

اما هزار حیف که طفلیزبان نداشت

سرباز مجتبی

 

بیتاب شد چو عمه ی خونین جگر عمو

منآمدم که از تو بگیرم خبر عمو

دراین همه بلا به خدا خیمه ماندنم

آتشزند به جان و دلم بیشتر عمو

بابا سلام

باباسلام گوشه ی ویران خوش آمدی

درمحفل غریب یتیمان خوش آمدی

باباسلام پس تو چرا دیر آمدی

حالاکه شد سه ساله ی تو پیر آمدی

نیمه ی شب

نیمه ی شب ماه تابانآمده

گوشه ی ویرانه مهمانآمده

خانه ام را آب و جارومی کنم

فرش راه یار گیسو میکنم

دکمه بازگشت به بالا