دعـا بس اسـت عـزیـزم …

دعـا بس اسـت عـزیـزم بـرای همسایه 

کمی دعـا به خودت کن به جـای همسایه

بـرای تک تکشان مغفـرت طلب کـردی 

ولـی بـه روت درآمـد صـدای همسایه

قدت خم است

فصلت رسیـدهای گل مـن بو گرفته ای

 دیگـر چـرا تـو دست , به پهلو گرفته ای؟

 

هنگام پا شدن به خـودت زحمتی نـده

 دوش حسـن که هست تـو زانو گرفته ای؟

مصیبت

بهـر فـدانمـودن جـان سـر بیـاورید

تـا کـه رویـم مدیـنـه همـه پـر بیاورید

هیـزم بیـاورنـد بـه در خـانـه ی علی

مـژگـانـی ازمـصیـبـت او  تـر بیاورید

دکمه بازگشت به بالا