سر نَهم برآستانِ پادشاهِ بی بدل
آن ولی الله که باشد دست او اِذن اَجل
گفت تا در وا کنم دیر است، دیوارش شکافت
کعبه از شوقش سه روز او را گرفته در بغل
سر نَهم برآستانِ پادشاهِ بی بدل
آن ولی الله که باشد دست او اِذن اَجل
گفت تا در وا کنم دیر است، دیوارش شکافت
کعبه از شوقش سه روز او را گرفته در بغل
اگر به آخر لشگر مسیر شاه اُفتد
به ساحت نِگهش عبد روسیاه افتد
کشیده گردن خود در صُفوف مشتاقان
مگر که چشم عَلیلم به پادشاه افتد
میخورد هرسال این دیوار از شوقش تَرک
کعبه اعجاز علی را جار زد بر اهل شک
سالهای سال کعبه انتظارش میکشید
خاک پایش را کند سرمه به موژه تک به تک
سر نَهم برآستانِ پادشاهِ بی بدل
آن ولی الله که باشد دست او اِذن اَجل
گفت تا در وا کنم دیر است، دیوارش شکافت
کعبه از شوقش سه روز او را گرفته در بغل
دستاس راچرخاندم وبوی توپیچید
بوی غذا ونان بازوی تو پیچید
آورده زینب بغچه پیراهنت را
در خانه وکاشانه ام بوی توپیچید
شک ندارم که لباسی یا که مویی سوخته
برمشامم میرسد از کوچه بویی سوخته
آتشی افکنده اند واز حرارت پشت در
چادری ومعجر وروی نکویی سوخته
عطرتو را بهشت زد وجاودانه شد
جبریل هم که خادم این آستانه شد
مقصودِ از خلق همه ماسوا تویی
عالم برای گردش دورت بهانه شد
اولین محکمه عدل الهی محسن است
آنکه شد کشته ولی در بیگناهی محسن است
غنچه ناخورده شیری که پیمبر نام او
انتخابش کرده بااِذن الهی محسن است