شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد
باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را
روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد
باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را
روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
وا شد درِتمام قفسها به روی تو
پرواز درهوای پدر, آرزوی تو
می بارداز تلاطم چشمت شکوه خشم
رفته بهمرتضی چقَدَر خلق و خوی تو
شکوه خلقت تو عرش را تکان داده است
واشتیاق شگفتی به کهکشان داده است
درازدحام ملائک, مسیح انفاست
نشاط تازه به روح فرشتگان داده است
ای یار ز دیده گشته غایب برگرد
ای هجر تو اعظم مصائب برگرد
امشب ز خدا فقط تو را می خواهم
ای آرزوی شب رغائب برگرد
سید مسیح شاهچراغی
تا سر زند خورشید او از صبح بامش
یک آسمان مست از تماشای مدامش
تا گردباد شوق او در دشت پیچید
صدها رمه آهو نشسته بین دامش