مسمط امیرالمومنین

تا هست بر سیاهیِ نقطه مدارِ چشم
بی ذوقِ وصل، سر نشود روزگارِ چشم
وقفِ قدوم پاکِ تو نقش و نگارِ چشم
گردی که ریزد از قدمت روی تارِ چشم
آیه به آیه می‌ شود آییـــنه دارِ چشم

نگران بودم

نگران بودم و از خیمه دویدم… دیدم
آمدم، لطمه زدم، جیغ کشیدم… دیدم
روی تل با سرِ زانو که رسیدم… دیدم
هرچه از مادرم آن روز شنیدم دیدم
دو قدم مانده به گودال خمیدم… دیدم
شاه لب تشنه ی من از سرِ زین افتادو…
نیزه ای آمد و از پشت زمین افتادو…

سالار زینب

دل مرده ها که کار مسیحا نمی کنند
پَر میکنند از تن و پروا نمی کنند

شمشیر ها به امر تو در رفت و آمدند
جایی برای بوسه ی ما وا نمی کنند

عروس خانه ی من

عروس خانه ی من ای جوان بمان بانو
تمامِ دلخوشی ام مهربان بمان بانو
“میان ماندن و رفتن نمان”… بمان بانو
ستاره ی دلم ای آسمان بمان بانو
به چشم خون شده لبریز گفت و گوی توام
من این غریب مدینه که رو به روی توام

ساربان ها

به قصد قرب اگر نیّتِ سفر دارند
برای بال کشیدن هنوز پر دارند

ز چشم از جگرِ اشک ها چکیده شدند
همیشه طایفه ی اشک ها جگر دارند

شعر روضه حضرت زهرا(س)

خدا میخواست قدرتو به پنهانی عیان باشد
هزاران پرده افتاده که قبر تو نهان باشد

مشیّت ظرف تقدیر تو ای شان عجل بی شک
خدا می خواست تا هر چه تو میخواهی همان باشد

شعر روضه حضرت زهرا(س)

دستاس را چرخاندم و بوی تو پیچید
از بقچه ی نان عطرِ بازوی تو پیچید

سجاده را وا کردم و با ربّنایم
یا ربّنای لحنِ دلجوی تو پیچید

دکمه بازگشت به بالا