شعر اعياد و مناسبت ها
درست وقت اذان بود ؛ وحی نازل شد
که دین حضرت خورشید تازه کامل شد
به لطف حضرت خورشید جان تازه گرفت
دلی که پای نفس های آسمان دل شد
منم کبوتر جلدت؛ ببین پَرم خاکیست !
هوای پَر زدنم در برابرم خاکیست
منم کبوترِ رویای گنبدت؛ اما …
دلی که از حرمت خانه میبرم خاکیست
مرغ دل پر میکشد گاهی مسافر میشود
در حریمی که کبوتر نیز شاعر میشود
از وفور نورها حیرت مکن غیر از بقیع
چار آیینه کجا با هم مجاور میشود
نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده
در حریمی که روضه ممنوع است
روضه خوان شما خودِ قبر است
پیش جهل مدبران بقیع
چاره ی بغضِ در گلو صبر است
خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است
اینجا قیامت را به خلوت می توان دید
زیرا که پنهان در دلش چندین شـفیع است
بس که از مهرت جنون در کار مجنون ریخته
کاسه کاسه از دو چشمش خون به هامون ریخته
هر کجا روید نهالی برگ و بارش حیدری است
بذر مهرت را خدا در جان گردون ریخته
دلاورمرد می خواهد از این باده نیوشیدن
سپر را روبروی تیغ ابرویش نپوشیدن
بسان شیر شرزه بر صفوف خصم جوشیدن
که دارد زهره ی آنکه جگر از عبدود گیرد
قلبی که در هوای تو گشته است بیقرار
با پای دل رسیده به خلوت سرای یار
جایی ندیده بهتر از این روی خود زمین
جایی ندیده بهتر از این روز و روزگار
ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست
می دهد کعبه نشانـی قبله ی دیگر علی است
سجده کن پروردگاری را که مایل بر علی است
در حیاطِ صحنِ او خورده است خِضر آبِ حیـات
سُرمه کن خاکِ نجف را چشمه کوثر علی است