صحنه را بین دیده قاب کنید
اشک را پشت همجواب کنید
تا نفهمند از چه گریانید
چشم در چشم آفتاب کنید
صحنه را بین دیده قاب کنید
اشک را پشت همجواب کنید
تا نفهمند از چه گریانید
چشم در چشم آفتاب کنید
آنقدر خسته ام , قدمم پا نمی دهد
گاهی مسیر از من عابر کلافه است
وقتی پیاده راهی این جاده می شوم
حتی برای من چمدان هم اضافه است
نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده
دلم با صفا از صفای بقیع است
غریبه ترین آشنای بقیع است
دلم چند سالی است کاسه به دستی
کنار کریمان, گدای بقیع است
به یمن مِهر تو شد از سراب, آب درست
بدون مِهر تو از آب شد سراب درست
نگاه کردن تو خلقت است تکویناً
نگاه کردی و شد ماه… آفتاب… درست
دوباره در دل من زنده گشته یاد بقیع
چه گریه ها که در آورده بی اراده بقیع
شب ولادت آقا کسی کنارش نیست
دوباره گشت بلند, آه از نهاد بقیع
چارتا گل چونکه دٙرهم شد گلابش بهتر است
با همین توجیه این وادی شرابش بهتر است
چار خورشید است بر انگشتر دست بقیع
اینچنین جنس نگینش از رکابش بهتر است
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان تر
مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند
و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر
فصل بهارش رنگ بی مهر خزان دارد
باران تند فتنه های بی امان دارد
باید هم اسم علی کینه به دل باشد
وقتی هزاران طعنه هنگام اذان دارد
آوردم امشب دفترم را با خجالت
بالا گرفتم ساغرم را با خجالت
ای آتشی که با دلم هستی گلاویز
کن زیر و رو خاکسترم را با خجالت
خـانه خـراب کـرده مـرا قبرِخاکی اَت
این روضه کُشته فاطمه را قبرِخاکی اَت
شاهِ کَـرَم … امیرِحَـرَم …. صـاحبِ عَـلَم
شد آتـشی به سینه یِ ما قبرِخاکی اَت
خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است
بیش از نیاز خلق اینجا جامِ باده ست
ازبس که این میخانه در باطن وسیع است