شعر اعياد و مناسبت ها

غربت بقیع…

صحنه را بین دیده قاب کنید
اشک را پشت هم‌جواب کنید

تا نفهمند از چه گریانید
چشم در چشم آفتاب کنید

بی گنبد و رواق…

آنقدر خسته ام , قدمم پا نمی دهد
گاهی مسیر از من عابر کلافه است
وقتی پیاده راهی این جاده می شوم
حتی برای من چمدان هم اضافه است

نوحوا علی البقیع…

نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده

قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

غربت بقیع…

دلم با صفا از صفای بقیع است
غریبه ترین آشنای بقیع است

دلم چند سالی است کاسه به دستی
کنار کریمان, گدای بقیع است

بقیع…

به یمن مِهر تو شد از سراب, آب درست
بدون مِهر تو از آب شد سراب درست

نگاه کردن تو خلقت است تکویناً
نگاه کردی و شد ماه… آفتاب… درست

سلام بر چهار امام بی حرم…

دوباره در دل من زنده گشته یاد بقیع
چه گریه ها که در آورده بی اراده بقیع
شب ولادت آقا کسی کنارش نیست
دوباره گشت بلند, آه از نهاد بقیع

السَّلامُ عَلَیْکُمْ أَئِمَّهَ الْهُدَى…

چارتا گل چونکه دٙرهم شد گلابش بهتر است
با همین توجیه این وادی شرابش بهتر است

چار خورشید است بر انگشتر دست بقیع
اینچنین جنس نگینش از رکابش بهتر است

یا صاحب الزمان آجرک الله…

گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان تر

مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند
و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر

یا اهل بیت النبوه…

فصل بهارش رنگ بی مهر خزان دارد
باران تند فتنه های بی امان دارد

باید هم اسم علی کینه به دل باشد
وقتی هزاران طعنه هنگام اذان دارد

غربت بقیع…

آوردم امشب دفترم را با خجالت
بالا گرفتم ساغرم را با خجالت

ای آتشی که با دلم هستی گلاویز
کن زیر و رو خاکسترم را با خجالت

غربت آل علی (ع)…

خـانه خـراب کـرده مـرا قبرِخاکی اَت
این روضه کُشته فاطمه را قبرِخاکی اَت

شاهِ کَـرَم … امیرِحَـرَم …. صـاحبِ عَـلَم
شد آتـشی به سینه یِ ما قبرِخاکی اَت

غربت بقیع…

خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است

بیش از نیاز خلق اینجا جامِ باده ست
ازبس که این میخانه در باطن وسیع است

دکمه بازگشت به بالا