وحی در هفت آسمان تا میزند ناقوس را
میبرد از خواب عالم وحشت کابوس را
پابه پای ناخدای خویش میخواند خدا
محرمیت نامه ی بین دواقیانوس را
وحی در هفت آسمان تا میزند ناقوس را
میبرد از خواب عالم وحشت کابوس را
پابه پای ناخدای خویش میخواند خدا
محرمیت نامه ی بین دواقیانوس را
شب عشق و شب پیوند علی و زهرا
نیست عاشق به همانند علی و زهرا
روز محشر، به کتاب عمل ما بستهست
مهر تأیید، به لبخند علی و زهرا
سحر بود و به شوق چشم هایش ماه کامل بود
سحر بود و ضریحی آسمانی در مقابل بود
سحر بود و دو رکعت رو به ایوان نجف خواندم
اگرچه این نماز از دیدگاه شرع باطل بود
ارث برد از پدر خاک، غم و درد و محن
چه قدر خاک نشسته ست روی قبر حسن
زیر این هرم عطش خیز، سراسر روضه ست
سایه انداختن بال کبوتر روضه ست
خالی از هر گونه درد و غم برایش ساختم
دردها را کُشتم و مرهم برایش ساختم
از کرامت هایشان عمریست هستم با خبر
خوب و بدها را اگر دَرهم برایش ساختم
قرنی از تخریب رد شد سهم ما شرمندگی ست
سهم ما از این سکوت و این بلا شرمندگی ست
دست روی دست بگذاریم تا کی تا کجا
قسمت ما تا به کی یا تا کجا شرمندگی ست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع،پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
چه دستها که رسیده است تا بقبع از دور
که قد کشیدن زایر به قامت و قد نیست
هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست
گلدسته ای، صحن و سرایی مرقدی نیست
از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست
یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست
بسم رب البقیع ، به نام بقیع
می نویسم من از مقام بقیع
آسمان جلوه ای زِ عرش حق و..
عرش حق وسعت تمام بقیع
باران غم می بارد از چشم تر من
خون می چکد از چشمه های کوثر من
هر شب سر سجاده “آه” آشنایی
رد می شود از کوچه های حنجر من
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع
در غار حرا سینجلی میگویند
از نور نبی و از ولی میگویند
تثلیث مسیحیان شکست و زین بعد
الله محمد و علی میگویند