دنیای پر فریب مراکور کرده است
این فرع از اصول مرا دور کرده است
شیطان برای اینکه جدا باشم از خدا
دورم بساط عیش و طرب جور کرده است
دنیای پر فریب مراکور کرده است
این فرع از اصول مرا دور کرده است
شیطان برای اینکه جدا باشم از خدا
دورم بساط عیش و طرب جور کرده است
نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم
بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم
لطف محمدی تو بر من مقام داد
ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم
شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام
در شب بعثت تان حوریه باران شده ام
تا که از محضر عرفانی حق بازایی
پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام
می رسید از قله های کوه نور
از بلندای تشرف در حضور
فرش استقبال راهش می شدند
هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور
انس اگر حکم براند به سخن حاجت نیست
دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست
این که گویند من و او به یکی پیرهنیم
عین حق است ولیکن به بدن حاجت نیست
برای واژه به واژه وضو گرفتم باز
نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز
چه می شود ز تو گفتن , چه می توانخواندن
برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟
شبی که نور حقیقت دمید و دیده شدی
دوباره بعد چهل سال آفریدهشدی
زمین به بود تو بالید واعتبار گرفت
تو اعتبار وجودی که برگزیدهشدی
وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی
قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی
هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و
خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی
عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تراست
این مدال مهر از خور شید هم زرین تر است
میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک میکنم
شور تو در شعر هایم از عسل شیرین تر است
وقتش رسیده است که آگاهشان کنی
این خاک را عروج دهی, آسمان کنی
چل ساله می شوی که طی مدتی مدید
از عرش تا زمین خدا را جوان کنی
جا برایواژه ای نو وا کنید
با نیایشعشق را پیدا کنید
پا بهپای عشقبازی تا کجا ؟!
تا صدایقاریِّ غار حرا