از حرم تا قتلگه زینب به دنبالت دوید
دید شمر دون به روی حنجرت خنجر کشید
دید خنجر می کشد شمر از کنار گردنت
رأس پر خون تو را از روی تن او می برید
از حرم تا قتلگه زینب به دنبالت دوید
دید شمر دون به روی حنجرت خنجر کشید
دید خنجر می کشد شمر از کنار گردنت
رأس پر خون تو را از روی تن او می برید
در این شبها دلم سامان ندارد
به جز ذکر علی درمان ندارد
کجا از درگه مولا روم من
که این جود و کرم پایان ندارد
آرام تر بـرو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!
یک لحظه بعد از تو نشانی نماندهاست
کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش
مرده است احترام … بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش
همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد
غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد
آن چناننیزه فرو رفت میان تن او
در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد
دل پر از زخم , نفس زخم , رگ حنجرزخم
گوشه ای در ته گودال لب حنجر زخم
آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده
پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم
بمان که روشنی دیده ترم باشی
شبیه آینه ای در برابرم باشی
هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دلگرمی حرم باشی
تشنه بود و به خاکها خونش
از رخ و گونه و جبین میریخت
یکنفر خنده کرد به تشنگی اش
پیش او آب بر زمین میریخت
چگونه صبرکنم رفتن تورا بینم
نوای واعطشا گفتن تورا بینم
در اینطرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»
جواب……هلهلهدشمن تورا بینم
لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
ته گودال پیکری مانده ؟!
که بگویم برادری مانده ؟!
گفت بهتر که از جلو نبرید
بی گمان راه بهتری مانده
به زیر سم ستوران چه بیکران شده ای
مگو به من که چرا خواهرم کمان شده ای
ز روی نیزه ی عدوان ببین اسارت من …
برای بدرقه اما چه ناتوان شده ای