وقتیکه باد سرد و سیاهی وزیده شد
درکربلا هزار بلا آفریده شد
یک ذرههم ز عاطفه بویی نداشتند
حتیگلوی اصغر ما هم دریده شد
وقتیکه باد سرد و سیاهی وزیده شد
درکربلا هزار بلا آفریده شد
یک ذرههم ز عاطفه بویی نداشتند
حتیگلوی اصغر ما هم دریده شد
مثلقالی شده ای زیر لگدهای عدو
به رویگردن تو بود چرا پای عدو
هی لگدمی زد و یاد لگدی افتادم
ناگهانیاد لگدهای بدی افتادم
قبول کنکه شبیه حصیر افتادی
قبول کنته گودال گیر افتادی
مخواه تاکه سر من به گریه بند شود
بگو چکارکنم از تنت بلند شود
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد
تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب, برابرت افتاد
این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد
تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب, برابرت افتاد
بر نیزه تکیه دادی تنها تر از همیشه
با چهره خماری زیبا تر از همیشه
بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش
اما زمین دلها صحرا تر از همیشه
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم
نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها, نه
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
پیش نگاهم که ز زین پیکرت افتاد
گوشه ی گودال ز پا مادرت افتاد
شمر نشست تا که روی سینه ی تو با
خنجر کندی به جان حنجرت افتاد
بدیدم جان زهرا را که از جور ستم بی جان
فتاده بر زمین اما همانند قمر تابان
میان گودی مقتل صدای حمد او آید
چه زیبا حالتی داردبه زیر خنجر بران
با ضربه شکستند سر و پشتت را
با زور گسستند زهم مشتت را
گفتم به تو انگشتری ات تنگ شده!
دیدی که بریده اند انگشتت را
سید علی رکن الدین