امام حسين (ع) – شعر شب عاشورا

ای دلاور

ای دلاور که برسر نی سواره می آیی

ماه زینب که بین 17 ستاره می آیی

بار دیگر توان بده قلب زار خواهر را

با لب خشک خود بخوان آیه های کوثر را

حسین غریب مادر

یک جای سالم در بدن دیگر نداری

جایی برای بوسه بر پیکر نداری

با گوش هایم میشنیدم من که گفتند

یابن علی سر را بذاری بر نداری

سایه ی سرم , حسین

مانند سایه از سرم ای تاج سر , مرو

ما با هم آمدیم و تو بی همسفر , مرو

تنها نه این که خواهر تو , مادر تو ام

از رفتنت به خاطر من در گُذر , مرو

صبر کن ای برادرم

صبر کن ای برادرم  آرام

غصه ام بوسه ای ز حنجر توست

آه زینب خدانگهدارت

غم من خاک روی معجر توست

به روی نیزه

وقتی که روی نیزه کمی سر گذاشتی

در چشم ما دو بغض شناور گذاشتی

 

آنقدر روی نیزه به معراج رفته ای

پا از حریم عرش فراتر گذاشتی

 

ماندنی

وقتیعلی اکبر من نیست ماندنی

پیداستکه برادر من نیست ماندنی

بایدکه با حسین خداحافظی کنم

اینآینه برابر من نیست ماندنی

چون سرت

چون سرت بر نیزه می افراشتند

در دلم داغ تو را می کاشتند

زین مصیبت قلب زینب چاک شد

اشک ها با نوک نیزه پاک شد

گوشهٔ مقتل

میرسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش

ایزنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوانمادر ما را پریشان می کنی

بیحیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

اینجا غروب روز دهم

 

اینجا نگاه مضطر زینب طبیعی است

از حال رفت مادر زینب طبیعی است

اینجا غروب روز دهم , دشت کربلاست

معجر کشیدن از سر زینب طبیعی است

 علیرضا خاکساری

 

 

میان ازدحام

 

نه انگشتی,نه انگشتر,حسینم آن سرت کو

نه مشکی,نه علَم,پس پیکر آب آورت کو

غروب است و کبود است و تماماً آتش و دود

میان ازدحام وحشیان, آن دخترت کو

محمدمهدی عبدالهی

 

دو تا

 

تیر است نشسته بر بدنش … نه یکی دو تا

زخمی ست جای جای تنش… نه یکی دو تا

بی وقفه سوی صورت او سنگ می زدند

شاید رها کند سخنش… نه یکی دو تا

نیزه ای در میان حنجر

آسمان و زمین با زینب

دیده هاشان ز گریه پر خون است

فاطمه دست بر کمر دارد

درد پهلوی او افزون است


دکمه بازگشت به بالا