شعر شهادت حضرت عباس (ع)

محل تماشا

افتاده ای برای چه از پا؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو, از جا بلند شو

لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محلِّ تماشا, بلند شو

پلک سقا

این چه ماهی ست زِ خون صورت او پوشیدَه ست؟
این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیدَه ست؟

این چه سروی ست تبر خورده, شکسته ساقه ش؟
این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیدَه ست؟

ماه حرم

عشق مدیون مهربان ماه است
هست حتی خدا به او حساس
از زبان امام می گویم
“رَحِمَ‏ اللّه عَمّی الْعَبَّاس”

کوهسارِ کربلا

ما مسلمانیم اما ما مسلمانِ نجف
جانِ کعبه صدهزاران بار قربانِ نجف

روزِ اول که زمین را چون نگینی خلق کرد
گفت در گوشش خدا جانِ تو و جانِ نجف

زاده ی ام البنین

کنار خیمه ها می زد قدم آرامشی که در دلش طوفانی از غم بود و آنکه غمزدای اشرف اولاد آدم بود.
کنار خیمه ها می زد قدم یادش می آمد روزگار کودکی را, مادرش ام البنین شانه به مویش می کشید و زیر لب می گفت: اولادم فدای بچه های مادر سادات!

تن بی دستت

چشم تو دیدم و چشم تر من ریخت به هم
حال با وضع سر تو,سر من ریخت به هم

نه علمدارِسپاهم,که سپاهم بودی
تا تو پاشیده شدی,لشکر من ریخت به هم

بلند شو

رسید عمود, همینکه سر قرار سرت
عمود خیمه دل گشت سوگوار سرت

چکید اشک شکاف سرت چنان بر مشک
که اشک مشک درآمد به حال زار سرت

ذکر عشاق

ای پناه بی کسی های امام
حضرت عباس آقا جان سلام

ای تو ماه آسمانی علی
آینه دار جوانی علی

اخا ادرک اخا

اى علمدار رشیدم چه بهم ریخته اى
مثل اکبر چقدر دوروبرم ریخته اى

سرو رعناى برادر چقدر کم شده اى
دست و پا میزنى و غم به دلم ریخته اى

چشمان ترم

مادرت آمده بالای سرم گریه کند
به پذیرایی چشمان ترم گریه کند

مادرم ام بنین کرب و بلا نیست ولی
شکر حق مادر تو هست برم گریه کند

تاشد

آه ؛آبت کرد نام آب آور داشتن
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن

العطش از عمق جان نیزه ها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن

در سرای اهل بیت

هر که از دل نوکریِ کویِ هیات می کند
سینه ی خود را پر از نور ولایت می کند

پادشاهی, نوکری خاندان مصطفی ست
نوکر این خانه بر تن رخت عزت می کند

دکمه بازگشت به بالا