شعر شهادت حضرت عباس (ع)

شرمندگی

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت

بر چهره ی حسین همان دم اثر گذاشت

چون پاره گشت مثل دو چشم تو مشک آب

سقایی و تلاش تو را بی ثمر گذاشت

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

مژه های تو خودش لشکری از طوفان است

تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

علقمه

باز هم بارش باران غزل های دلم

باز هم دلشدگان وای دلم وای دلم

دل به دریا زدنش را به تماشا بشوید

آنکه طوفان زده بر ساحل دریای دلم

سقا و مشک بی آب

اگر دست از سر لجبازیِ این آب بردارد

اگر از غم بپیچد در خودش هی تاب بردارد

تمام ماهیان منتظر , مایوس می میرند

اگر سقای تشنه مشک را بی آب بردارد

السلام علیک یاقمربنی هاشم

ما راست سری خم شده سوی نیزه

افتاده به خاک پیش روی نیزه

باید که سری میان سرها باشی

هر سر که نمی رود به روی نیزه

یا عباس

چونکه دستش ز تن جدا افتاد

لرزه بر عرش کبریا افتاد

آن یدالله فوق ایدیهم

بی علم روی خاکها افتاد

دوبیتی های حضرت ابوالفضل علیه السلام

به خوشبوئی زگلها یاس برده

به رخشیدن فقط الماس برده

خدا بر چهره ها قرعه کشی کرد

همه گفتند فقط عباس برده

دکمه بازگشت به بالا