باز هم بارش باران غزل های دلم
باز هم دلشدگان وای دلم وای دلم
دل به دریا زدنش را به تماشا بشوید
آنکه طوفان زده بر ساحل دریای دلم
باز هم بارش باران غزل های دلم
باز هم دلشدگان وای دلم وای دلم
دل به دریا زدنش را به تماشا بشوید
آنکه طوفان زده بر ساحل دریای دلم
اگر دست از سر لجبازیِ این آب بردارد
اگر از غم بپیچد در خودش هی تاب بردارد
تمام ماهیان منتظر , مایوس می میرند
اگر سقای تشنه مشک را بی آب بردارد
ما راست سری خم شده سوی نیزه
افتاده به خاک پیش روی نیزه
باید که سری میان سرها باشی
هر سر که نمی رود به روی نیزه
چونکه دستش ز تن جدا افتاد
لرزه بر عرش کبریا افتاد
آن یدالله فوق ایدیهم
بی علم روی خاکها افتاد
به خوشبوئی زگلها یاس برده
به رخشیدن فقط الماس برده
خدا بر چهره ها قرعه کشی کرد
همه گفتند فقط عباس برده