گرچه از دور از آن فاصلهها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد
چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد
گرچه از دور از آن فاصلهها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد
چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد
از روی دست های پدر بال و پر گرفت
خنـــدید و خنده را ز لبـــان پدر گرفت
احسـاس کرد تیر, پـــدر را نشانه کرد
با حنجرش برای امامــش سپر گرفت
میان چاه ظلمت دلم عذاب می شوم
مریضم و دخیل نور آفتاب می شوم
خودم دلیل این همه جدایی و مصیبتم
خودم برای دیدن شما حجاب می شوم
آن قدر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم می کرد نامفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل موم بود
دیدم به چشم, واقعه درد آورى
بر نیزه ها سرى و عزادار, مادرى
دیدم عروس فاطمه با موى سوخته
مى گشت روى خاک به دنبال معجرى
انگار علی مادر تو شیر ندارد
گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد
بی حال شدی و دل من ریخته برهم
درمانده شده فرصت تأخیر ندارد
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم
یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم
هوهوی تیر امد و قلبی شکسته شد
چشمان شیرخواره فقط باز و بسته شد
از تند باد اتش تیر سقیفه ای
چشم حسین کاسه ی در خون نشسته شد
کاش جایِ تو مرا می زد… نـَزَد
در گـلویم تیر جا می زد… نزد
چند قطره آب از او خواستم
کاش قیدِ مشک را می زد… نزد
کاش میشد با لالا آرومت کنن
یا که بی سرصدا آرومت کنن
تو همینجا بمون و هی گریه کن
نکنه نیزه ها آرومت کنن
آب را شــرمنده کرد
آخـرین لبــخند او ارباب را شـرمـنده کرد
تَر نکرد از آب , لب
از لـبـش این گـوهرِ نایاب را شرمنده کرد
همینکه بر رخ تو آفتاب می افتاد
میان خیمه زنها رباب می افتاد
فرات موج زد و از خجالت آب شدم
نگاه تو روی دستم به آب می افتاد