شهید کربلا باب الحوائج
کرم کن بر گدا باب الحوائج
دلیل آن تو بودی گر که ارباب
شده خون خدا,باب الحوائج
شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)
پریده رنگی و زردی علی جان
برای خود شدی مردی علی جان
چنان از گریه خسته شد تن تو
به نیزه خواب خوش کردی علی جان
بعد روز دهم به هر مجلس
راوی و روضه خوان شدی بانو
من چه گویم؟ که در کلام حسین
“بهترینِ زنان” شدی بانو
از خدا آمده ام تا به خدا می جنگم
از بهشت آمده و کرب و بلا می جنگم
در تنم ظرفیت اکبر لیلا شدن است
بی زره در صف مردان خدا می جنگم
تا طفلی می گه آب گریهم میگیره
من از اسم رباب گریهم میگیره
همیشه وقتی «بابا آب داد»و
میخونم تو کتاب گریهم میگیره
دو قدم رفته و, می خواست پدر, برگردد
سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد
شوق دیدار پسر می کشدش از میدان
ظاهرا از سرِ تکلیف, نظر برگردد
حنجرش پاشیده شد
حنجرش از این سرش تا آن سرش پاشیده شد
وقت شیرش بود حیف
تیر جای شیر آمد جوهرش پاشیده شد
همین که دو تایی به میدان رسیدند
رویِ دست خورشید, شش ماه دیدند
به واللهِ کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
از حرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته, با نقابِ تازه ای برخاسته
گر چه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب, آفتابِ تازه ای برخاسته
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
به رویصورت طفل آفتاب می ریزد
خدا بهچهره ی ماه اش نقاب می ریزد
به چشمهای کسی هجر قطره ی آبی
اگرفشار بیارد سراب می ریزد
ربابپیش خودش فکر می کند حتما
عمو بهکام علی قطره آب می ریزد
کنارعلقمه شمر لعین می خندد
ز چشمهای گلی تا که خواب می ریزد
لباسرزم ندارد ولی بلند شود
به قلبلشگر دشمن عذاب می ریزد
رسیدهاست زمان نبرد و بین دل
عروسفاطمه هی اضطراب می ریزد
خدا بهخیر کند دست تیر,حلق علی
میانمعرکه از گل گلاب می ریزد
حسینروی سرش می زند و می گرید
به کامحرمله گویی شراب می ریزد
میانخنده ی انذار با عبای خودش
پدر بهروی عزیزش حجاب می ریزد
به سمتخیمه پدر می رود و می آید
چقدرغصه به روی رباب می ریزد
علی حسنی