وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
به رویصورت طفل آفتاب می ریزد
خدا بهچهره ی ماه اش نقاب می ریزد
به چشمهای کسی هجر قطره ی آبی
اگرفشار بیارد سراب می ریزد
ربابپیش خودش فکر می کند حتما
عمو بهکام علی قطره آب می ریزد
کنارعلقمه شمر لعین می خندد
ز چشمهای گلی تا که خواب می ریزد
لباسرزم ندارد ولی بلند شود
به قلبلشگر دشمن عذاب می ریزد
رسیدهاست زمان نبرد و بین دل
عروسفاطمه هی اضطراب می ریزد
خدا بهخیر کند دست تیر,حلق علی
میانمعرکه از گل گلاب می ریزد
حسینروی سرش می زند و می گرید
به کامحرمله گویی شراب می ریزد
میانخنده ی انذار با عبای خودش
پدر بهروی عزیزش حجاب می ریزد
به سمتخیمه پدر می رود و می آید
چقدرغصه به روی رباب می ریزد
علی حسنی
دو قدم سمت خیام و دو قدم بر می گشت
پدری که نگران سمت حرم بر می گشت
پسرش را به روی دست تماشا می کرد
چاره سازِ همه در سینه خدایا می کرد
تو به نی هستی و من مویکنانم پسرم
سرت ازنیزه نیُفتد نگرانم پسرم
به سرِنیزهی تو خیره شده چشم ترم
بی سببنیست اگر اشکفشانم پسرم
مادر به جای آب ز شرم تو آب شد
آتش گرفت , سوخت و غرق عذاب شد
بیهوده پا به سینه ی من میزنی , مکوب
حتی خیال قطره ی شیری سراب شد
عرشیان باب حوائج که خطابش کرند…
فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند
داشت کم کم به تکان های عمو می خوابید
ناگهان هروله کردند و خرابش کردند
صدای زوزۀ تیری برید حنجره را
رسید تا به گلویش, درید حنجره را
شتاب و ضربۀ تیر سه شعبه را دیدم
به سمت سینه ی بابا کشید حنجره را
این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است
کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
کمی بزن لب خود را به آب حداقل
چقدر گریه و گریه, بس است خسته شدی
کمان باز شد / فراتر ز حد توان باز شد
چنانکه حسین / پس از ضربه تیر جانباز شد
ببین روضه را / گلو تیر خورد و دهان باز شد
به خون علی / سر بغض هفت آسمان باز شد
در آفتاب نباشی رُباب حداقل
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
کمی بزن لب خود را به آب حداقل