شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

دارالإماره

نفس کشیدن او به شماره افتاده
کنارش چشم کبودش ستاره افتاده

بزرگ مردی خود را به او نشان میداد
همین که طوعه پی راه چاره افتاده

یادش بخیر

ای کاش دست من قلم میشد
تا واسه تو نامه نمیدادم
با خون نوشتم اسمتو بعدش
بی سر به پای اسمت افتادم

سنگ زدند

 

هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو

به فَدایِ پرِ قنداقِ علی اصغرِ تو

می زنم دست بروی دست چکاری کردم

با چه رویی بشوم روبرو با مادر تو

میا کوفه حسین(ع)

بوی غربت از این زمین آید
ای حسین جان بیا و کوفه نیا
تلخی حرف هایشان سخت است
نیست اصلا در این زمانه وفا

یا مسلم ابن عقیل (ع)

ﺩﻳﺸﺐ اﺯ ﺣﺎﻟﺖ اﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺧﺒﺮ ﺩاﺭ ﺷﺪﻡ
ﺑﻲ ﺧﺒﺮ اﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﻲ ﻛﺲ و ﺑﻲ ﻳﺎﺭ ﺷﺪﻡ
ﻣﻦ ﻋﺰﻳﺰﻩ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﺭ ﺷﺪﻡ
ﻧﻴﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺭﺑﻪ ﺩﺭ ﻛﻮﭼﻪ و ﺑﺎﺯاﺭ ﺷﺪﻡ

حاضرم غربت ببینم

حاضرم غربت ببینم بیشتر اما تو نه
دربه در باشم دراین کوه و کمر اما تو نه

حاضرم بین صدای طبلهای کوفیان
محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه

کم کم غروب شد

کم کم غروب شد همه رفتند خانه ها
پشت سرم چه زود درآمد بهانه ها

کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند
در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند

حسین جان مادرت برگرد

بیا حذر کن و از این مسافرت برگرد

به اشک من نه حسین جان مادرت برگرد

خراب کوفه شود پیش تو خرابم کرد

گرفته بوی خطر عشق نوکرت برگرد

یا مسلم ابن عقیل (ع)

اگرکه نامه من محضرت بیاید چه
خبر زآمدن لشگرت بیاید چه

چقدر از روی هربام سنگ میخوردم
شکستگی سر من سرت بیاید چه

چرا بر قناره ای

ای جان میهمان٬ ز چه تن پاره پاره ای؟
جایت به چشمهاست٬ چرا بر قناره ای؟

آن گریه ها ز وصل٬به لبخند شد بدل
دیشب تو٬اٙبر بودی و امشب ستاره ای

کوفه میا حسین جان

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد
با شکوه امدم و بى کس و بى یار نشد
حال و روز من اواره تماشا دارد
تکیه گاهم بجز این گوشه دیوار نشد

سفیر عشق

کوهى ز درد بر سر شانه کشیده ام
گشتم ولى براى تو یارى ندیده ام
ذکر قنوت هاى نمازم عوض شد
کوفه میاست ذکر سحر تا سپیده ام

دکمه بازگشت به بالا