شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

لبریزم از دلواپسی آقا

لبریزم از دلواپسی آقا
اینجا هوایش گرم ودلگیر است
دلشوره ای دارم حسین من
انگار قلبم بین زنجیر است

کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا

کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا
مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست نیا

کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است
بینشان بغض علی واضح و پیداست نیا

باید از کجا بگم برای تو

باید از کجا بگم برای تو
الهی که من بشم فدای تو
دارم از دوری تو دق میکنم
به خدا کرده دلم هوای تو

مسلمم سلمانُ منّای حسین

مسلمم سلمانُ منّای حسین
در رگ من خون بابای حسین
قبله گاهم قدّ و بالای حسین
ارزشم هیچ است منهای حسین

من مث نامه ی سربسته شدم

من مث نامه ی سربسته شدم
مثل یک دل,دل بشکسته شدم
در زدم تو خونشون رام ندادن
انقده قدم زدم خسته شدم

سلام حضرت زهرا به آن سفیری که

سلام حضرت زهرا به آن سفیری که
تمام زندگی اش پای یار افتاده

تمام شهر به او پشت کرده و حالا
میان کوچه دلش بی قرار افتاده

قدم به راه بیابان نزن, به کوفه نیا

قدم به راه بیابان نزن, به کوفه نیا
بیا به کوفه ولی بی کفن به کوفه نیا

من از خیانت این شهر کوهِ تجربه ام
برای تجربه اندوختن به کوفه نیا

کسی به غیر خودم نیست بی قرار دلم

کسی به غیر خودم نیست بی قرار دلم
نه بی قرار دلم, بی قرار یار دلم

میان آتش دل شعله میکشد آهم
شکسته شد سر بازارها عیار دلم

به شهرکوفه

به شهرکوفه بجز غصه چیز دیگرنیست

نصیب خواهرتو جز دو دیده ی ترنیست

ازآن زمان که شدم میهمان این مردم

هزارفاجعه دیدم که جای باور نیست

داد جگرش ادامه داد علی ست

داد جگرش ادامه داد علی ست
فریاد گلوش عین فریاد علی ست
هیهات! سفیر بودنش جرمش نیست
جرمش فقط این است که داماد علی ست

با لب پاره ؛ لب بام ؛ سلامم به شما

با لب پاره ؛ لب بام ؛ سلامم به شما
تا بگیرد دلم آرام ؛ سلامم به شما

آخر از عشق تو راهیّ سر دار شدم
ای علی زاده ببین میثم تمار شدم

نامه ای را که نوشتم جگرم را سوزاند….

نامه ای را که نوشتم جگرم را سوزاند….
دست من بشکند این بال و پرم راسوزاند

یک نفر نیست که در کوفه پناهم بدهد…
غیر از این توئه کسی نیست که راهم بدهد

دکمه بازگشت به بالا