شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

سفیر آواره

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد

حال و روز منِ آواره تماشا دارد

تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد

جرم عشق

 دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین

 تاریخ رنجفاطمه  تکرار شد حسین

 آییـنهیصــداقت قلب تمام  شهر

 مجروح تازیانهی زنــگار شد حسین

وفا

آقا میا به کوفه که اینجا وفا نبود

شمشیرها علیه شما , با شما نبود

هرچند ای امام غریبم نوشته اند

اینجا پر از صفاست , ولیکن صفا نبود

لبهای پر از خون

بر سر دارم و از سوز غمت میسوزم 

تا بیایی به رهت دیده خود می دوزم

 از سر دار به لبهای پر از خونو درد

زیر لب ناله زدم عزیز زهرا  برگرد

لبهای عطشان

ندارد عاشقى عشق فراوانى که ما داریم

ندارد هیچکس لبهاى عطشانى که ما داریم

فداى آخرین لبخند ناز اصغرت گردد

سرِ از تن جدا و جسم بی ‏جانى که ما داریم

کوفه میا …

دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست

 حرف وفاداری  است  امّا باوفا  نیست

 در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و  بوی غربت

 جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست

حسین (جان)

انگار قسمت است به اینجا بیا,حسین
از حج وداع کن بیا کربلا,حسین!
در انتظار آمدن تو نشسته اند
اما دلی نبند به خلق خدا, حسین

اینان که حرف بیعت با یار میزنند

اینان که حرف بیعت با یار میزنند

آخر میان کوچه مرا دار میزنند

اینجا میا که مردم مهمان نوازشان

طفل تو را به لحظه دیدار میزنند

مسلمیه

آقا نیا که کوفه پر از کینه و بلاست

آقا نیا که کوفه پر از یار بی وفاست

آقا قسم به دوست که این قوم بی خرد

خنجر به دست منتظر کشتن شماست

پیک مجروح تو شرمنده ات اقا شده است

پیک مجروح تو شرمنده ات اقا شده است

یار آواره ات ای یار چه تنها شده است

عرق شرم من و اشک دو چشمان من است

اگر این شهر شبیه شب دریا شده است

غریب و بی کس

آقا سفیر تو ز غمت داد می زند

از اوج غصه تکیه به دیوار می زند

مسلم غریب و بی کس و یاور به کوچه ها

سنگ تورا به سینه غمخوار می زند

حضرت مسلم(ع)

چون میسر نشود فرصت دیدار شما

ما که رفتیم خداوند نگهدار شما

نامتان روی علم بود و زدستم افتاد

کاش برداردش از خاک علمدار شما

دکمه بازگشت به بالا