بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم
هر چند که دیر آمدی عیبی ندارد
شکر خدا امشب به دلدارم رسیدم
بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم
هر چند که دیر آمدی عیبی ندارد
شکر خدا امشب به دلدارم رسیدم
کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید,دوباره میان خانه رسید
میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت,دل من به این بهانه رسید
گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه
زمین که خورد رقیه به صورت از ناقه
مذاب شد جگرش در مسیر راه اما
نداشت هیچ زمانی شکایت از ناقه
بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم
خوردی تو چوب تر به لبم مشت میزنم
عاشق شبیه چهره ی معشوقه میشود
پس حق بده اگر به لبم مشت میزنم
بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد
وقتی که دلتنگیم, بابا بیشتر می شد
لفظِ کنیز و کعبِ نی, سیلی و چشم تر
شبهای من اینگونه ای بابا سحر می شد
اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم
به غیراز تو به کس گفتن غمم را عار می بینم
به لطف دست سنگین صورتم دیوار را بوسید
نمای چهره ام را قاب بر دیوار می بینم
دلتنگی مرا به تماشا گذاشته
آن کس که بر دلم غم بابا گذاشته
باور نمی کنم پدرم رفته بر سفر
اما برای من سر خود را گذاشته
به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت
چه قدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت
عالم وآدم شده گدای رقیه
ریزه خور سفره ی عطای رقیه
باطنش این است که رسیده به معراج
هر که شده خاک زیر پای رقیه
می زند شام خنده بر آهم
مثل کوفه ست شاید اینجا هم
بس که من ناله می کنم هرشب
عالمی شد پریش از آهم
امشب خدا دعای مرامستجاب کرد
بابامرا برای خودش انتخاب کرد
منکه توان پاشدن ازجانداشتم
خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد
یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها
رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد
بعد از تو بالش سر من دست عمه شد
یک نیزه دست خستگیم را سیاه کرد